جاذبه ی چشمات پارت ۱۷۸
جاذبه ی چشمات پارت ۱۷۸
شروع کردم تند رفتن که یهو پام به یه جایی گیر کرد که داشتم با صورت میخوردم زمین
که همون لحظه عرفان منو کشید سمت خودش و تعادلمو از دست دادم و افتادم تو بغلش که دم گوشم گفت :گفتم میخوری زمین خانوم کوچولو لجباز
که با حرص نگاهش کردم و رفتم طرف بچه ها جفت پرهام نشستم که عرفان یه تا ابروشو داد بالا و عمدا سر لج من رفت کنار رها نشست
پوففففف خدا دلم میخواد خفش کنم بیشعور
که یهو عرفان دم گوشم گفت :خفه کن
که هینی کشید و زیر لب یچی نثارش کردم
و رومو برگردوندم که شروع کرد خندیدن
نهار خوردیم و بعد ناهار هرکی رفت خونه خودش
که رادین گفت عرفان امشب خونه منه
باهم خدافظی کردیم و رفتیم
از زبون بیتا .........
عرفان و پریا خیلی خوب بودن و انگاری واسه همدیگن
بعد شهربازی ناهارمونو خوردیم
و بچه ها منو رها رسوندن خونه و خودشونم رفتن خونشون
که منو رها رو مبل به سه نرسیده خوابمون برد ........
از زبون پرهام ........
بچه ها رو رسونیدیم خونشون و منو و پریا برگشتیم خونه که
-خوش گذشت ؟
+اهوم خیلی
-پسر خوبیه مگه نه توهم دوسش داری آخه چشات همه چیو میگه
که هنگ نگام کرد و از خجالت سرشو انداخت پایین
که خندیدیم و گفتم من میرم بخوابم
+تو رو نداشتم چیکار میکردی الحق که بهترینی داداشی
که پرید بغلم و محکم لپمو بوس کرد
+بسه دیگه میترسم زنت غیرتی بشه و منو بکشه
از حرفش خندم گرفت
که صدا پیام اومد که :احتمالا منم برگه چغلندرم دیگه مگه نه ؟
که پریا پرید گفت :نوچ تو حسود خودمی بیا بغلم ببینم
که پیام گفت :نه دیگه بپر بغل بهترین داداش دنیا و ماچش کن ناراحت میشه بیای بغلما گفته باشم
خندیدم و گفتم :بیا بغلم نبینم داداشم حسودی کنه
که پریا گفت :خب شما اینطورید و منو یادتون میره آدم حسودی نکنه ولی ناراحت که میشه
که محکم تر بغلش کردم که دم گوشش گفتم :همیشه پشتتم حتی
که گفت :الحق که بهترینی داداش
پریا :خب خب بسه دیگه اه گریم گرفت والا چه داداش داداشی راه انداختید اه اه
پیام :پرهام نگا بعد به من میگه حسود
که خندیدم و گفتم بسه دیگه من برم بخوابم
رفتم تو اتاق و خودمو پرت کردم رو تخت که نفهمیدم چطور خوابم برد ......
چطوره ؟همه کامنت
نظرتون راجب رمان چیه ؟
شروع کردم تند رفتن که یهو پام به یه جایی گیر کرد که داشتم با صورت میخوردم زمین
که همون لحظه عرفان منو کشید سمت خودش و تعادلمو از دست دادم و افتادم تو بغلش که دم گوشم گفت :گفتم میخوری زمین خانوم کوچولو لجباز
که با حرص نگاهش کردم و رفتم طرف بچه ها جفت پرهام نشستم که عرفان یه تا ابروشو داد بالا و عمدا سر لج من رفت کنار رها نشست
پوففففف خدا دلم میخواد خفش کنم بیشعور
که یهو عرفان دم گوشم گفت :خفه کن
که هینی کشید و زیر لب یچی نثارش کردم
و رومو برگردوندم که شروع کرد خندیدن
نهار خوردیم و بعد ناهار هرکی رفت خونه خودش
که رادین گفت عرفان امشب خونه منه
باهم خدافظی کردیم و رفتیم
از زبون بیتا .........
عرفان و پریا خیلی خوب بودن و انگاری واسه همدیگن
بعد شهربازی ناهارمونو خوردیم
و بچه ها منو رها رسوندن خونه و خودشونم رفتن خونشون
که منو رها رو مبل به سه نرسیده خوابمون برد ........
از زبون پرهام ........
بچه ها رو رسونیدیم خونشون و منو و پریا برگشتیم خونه که
-خوش گذشت ؟
+اهوم خیلی
-پسر خوبیه مگه نه توهم دوسش داری آخه چشات همه چیو میگه
که هنگ نگام کرد و از خجالت سرشو انداخت پایین
که خندیدیم و گفتم من میرم بخوابم
+تو رو نداشتم چیکار میکردی الحق که بهترینی داداشی
که پرید بغلم و محکم لپمو بوس کرد
+بسه دیگه میترسم زنت غیرتی بشه و منو بکشه
از حرفش خندم گرفت
که صدا پیام اومد که :احتمالا منم برگه چغلندرم دیگه مگه نه ؟
که پریا پرید گفت :نوچ تو حسود خودمی بیا بغلم ببینم
که پیام گفت :نه دیگه بپر بغل بهترین داداش دنیا و ماچش کن ناراحت میشه بیای بغلما گفته باشم
خندیدم و گفتم :بیا بغلم نبینم داداشم حسودی کنه
که پریا گفت :خب شما اینطورید و منو یادتون میره آدم حسودی نکنه ولی ناراحت که میشه
که محکم تر بغلش کردم که دم گوشش گفتم :همیشه پشتتم حتی
که گفت :الحق که بهترینی داداش
پریا :خب خب بسه دیگه اه گریم گرفت والا چه داداش داداشی راه انداختید اه اه
پیام :پرهام نگا بعد به من میگه حسود
که خندیدم و گفتم بسه دیگه من برم بخوابم
رفتم تو اتاق و خودمو پرت کردم رو تخت که نفهمیدم چطور خوابم برد ......
چطوره ؟همه کامنت
نظرتون راجب رمان چیه ؟
۱۷.۶k
۱۷ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.