خان زاده پارت213
#خان_زاده #پارت213
روی تخت زوار در رفتهش دراز کشیدم و چشمامو بستم.
هنوز زیر دلم درد میکرد.چه قدر عوضی بود. چه طور تونست شب عروسیش بیاد و به من...
کلافه بلند شدم. طاقت هیچی و نداشتم.
کلید و برداشتم و بی اعتنا به خستگیم از اتاق رفتم بیرون. شاید قدم زدن تو یه شهر ناشناس حالم و بهتر میکرد.
* * * * *
_خونه ی منو از این رو به اون رو کرد آیلین. از صبح دارم خرده شیشه جمع میکنم تا گفتم من ازت بی خبرم مثل بمب منفجر شد همه جا رو ریخت به هم.همون موقع هم تو زنگ زدی.
نفسم و فوت کردم و گفتم
_نفهمید که من کجام؟
_نه اما من از دهنم در رفت گفتم از تهران رفتی.
یکی به پیشونیم زدم و گفتم
_چرا گفتی؟ اگه پیدام کنه چی؟
_چه طوری میخواد پیدا کنه؟ این همه شهر...ببینم تو جایی واسه موندن داری؟
آه کشیدم:
_آره یه جایی هست. حالا باید برم دنبال کار بگردم.سحر تو میتونی با وکالت از من اون خونه رو بفروشی؟ میدونی که من تمام سرمایه ای که دارم همونه.
_تصمیمت جدیه؟یعنی هیچ موقع نمیخوای برگردی؟
_برنمیگردم سحر...اگه اهورا این جا هم جامو پیدا کنه از اینجا هم میرم. دیگه اجازه نمیدم بیشتر از این آزارم بده
اونم آه کشید
_چی بگم والا...فعلا که در به در دنبالته. حس میکنم یه نفرم واسه تعقیب من گذاشته.یکی بدون اینکه بهم نزدیک بشه سایه به سایه دنبالمه.
پوزخند زدم
_انقدر بچرخه تا سر گیجه بگیره.
🍁 🍁 🍁 🍁 🍁
روی تخت زوار در رفتهش دراز کشیدم و چشمامو بستم.
هنوز زیر دلم درد میکرد.چه قدر عوضی بود. چه طور تونست شب عروسیش بیاد و به من...
کلافه بلند شدم. طاقت هیچی و نداشتم.
کلید و برداشتم و بی اعتنا به خستگیم از اتاق رفتم بیرون. شاید قدم زدن تو یه شهر ناشناس حالم و بهتر میکرد.
* * * * *
_خونه ی منو از این رو به اون رو کرد آیلین. از صبح دارم خرده شیشه جمع میکنم تا گفتم من ازت بی خبرم مثل بمب منفجر شد همه جا رو ریخت به هم.همون موقع هم تو زنگ زدی.
نفسم و فوت کردم و گفتم
_نفهمید که من کجام؟
_نه اما من از دهنم در رفت گفتم از تهران رفتی.
یکی به پیشونیم زدم و گفتم
_چرا گفتی؟ اگه پیدام کنه چی؟
_چه طوری میخواد پیدا کنه؟ این همه شهر...ببینم تو جایی واسه موندن داری؟
آه کشیدم:
_آره یه جایی هست. حالا باید برم دنبال کار بگردم.سحر تو میتونی با وکالت از من اون خونه رو بفروشی؟ میدونی که من تمام سرمایه ای که دارم همونه.
_تصمیمت جدیه؟یعنی هیچ موقع نمیخوای برگردی؟
_برنمیگردم سحر...اگه اهورا این جا هم جامو پیدا کنه از اینجا هم میرم. دیگه اجازه نمیدم بیشتر از این آزارم بده
اونم آه کشید
_چی بگم والا...فعلا که در به در دنبالته. حس میکنم یه نفرم واسه تعقیب من گذاشته.یکی بدون اینکه بهم نزدیک بشه سایه به سایه دنبالمه.
پوزخند زدم
_انقدر بچرخه تا سر گیجه بگیره.
🍁 🍁 🍁 🍁 🍁
۱۵.۲k
۱۰ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.