ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه تا دهنشو باز میکرد آب
ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه تا دهنشو باز میکرد آب میرفت تو دهنش نمیتونست بگه دست کردم تو آکواریوم درش آوردم.
شروع کرد از خوشحالی بالا و پایین پریدن.
دلم نیومد باز بندازمش اون تو، انقدر بالا و پایین کرد تا آخر خسته شد و خوابش برد.
دیدم بهترین موقعس تا خوابه دوباره بندازمش تو آب، ولی الان چند ساعته بیدار نشده، یعنی فکر کنم بیدار شد دید دوباره انداختمش اون تو قهر کرده خودشو زده به خواب...
این داستان بعضی از آدماس که کنارمونن دوستشون داریم و دوستمون دارن ولی ما رو نمیفهمن و فقط توی دنیای خودشون دارن بهترین رفتار رو با ما میکنن...
شروع کرد از خوشحالی بالا و پایین پریدن.
دلم نیومد باز بندازمش اون تو، انقدر بالا و پایین کرد تا آخر خسته شد و خوابش برد.
دیدم بهترین موقعس تا خوابه دوباره بندازمش تو آب، ولی الان چند ساعته بیدار نشده، یعنی فکر کنم بیدار شد دید دوباره انداختمش اون تو قهر کرده خودشو زده به خواب...
این داستان بعضی از آدماس که کنارمونن دوستشون داریم و دوستمون دارن ولی ما رو نمیفهمن و فقط توی دنیای خودشون دارن بهترین رفتار رو با ما میکنن...
۷.۸k
۰۶ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.