عشق باطعم تلخ part138
#عشق_باطعم_تلخ #part138
کل شب کنار در آروم گریه میکردم، یک ساعت بیشتر نخوابیدم؛ چشمهام قرمزِ، قرمز بود صورتم پوف کرده بود؛ بخصوص چشمهام، سرم درد میکرد؛ کلاً حال خوشی نداشتم.
صبحونه رو آماده کردم برای پرهام هم گذاشتم، خودمم نشستم منتظر موندم تا بیاد. آماده، حاضر اومد روبهروم نشست نگاهی کوتاهی بهم کرد و بعد مشغول خوردن صبحونه شد، منم اشتها نداشتم و فقط با غذا بازی میکردم؛ وقتی صبحونهش رو خورد تموم شد، بلند شد.
- چند روزی بزار توی حال خودم باشم تا یه تصمیم بگیرم که احمقانه نباشه؛ مثل قبل!
آهی کشید، کیفش رو برداشت از خونه زد بیرون؛ حتی نخواست من رو تا بیمارستان برسونه.
میز رو جمع کردم با عجله تاکسی گرفتم و رفتم بیمارستان...
در حال نوشتن گزارش بودم که پرهام اومد کنار استیشن وایستاد، همه بهش سلام دادند منم فقط نگاهی بهش کردم؛ وقتی میدیدمش دلم میخواست بغض کنم، نمیتونستم سرد بودنش رو تحمل کنم، خیلی سخت بود؛ اصلاً نگاهم نمیکرد و داشت با همکارها صحبت میکرد؛ سارا همکارم دستش رو گذاشت روی شونهم.
- برو پیش آقاتون مریضها بررسی کنید.
پرهامم از استیشن فاصله گرفت و رفت سمت اتاقها و چون بقیه مشغول کار بودند سرشون شلوغ بود؛ خودم با عجله رفتم پیش پرهام. داشت با بیمار صبحت میکرد، نگاه سردی بهم کرد و دوباره مشغول چک کردن پانسمان شد.
سوالاتی درمورد بیمار پرسید، جوابش رو دادم و تمام توضیحاتی که باید بدم رو دادم.
سرش رو تکون میداد و حرفهام رو تایید میکرد.
- بعد چرا حرارت بدن اینقدر بالاست؟
با تعجب نگاهی بهش کردم، ادامه داد:
- مگه آنتی بیوتیک تزریق نکردین؟
سرم رو به نشونهی منفی تکون دادم؛ با عصبانیت نگاهم کرد، سرم رو انداختم پایین نمیتونستم با چشمهای خشمگینش روبهرو شم.
نفسش رو بیرون داد...
- خانم راد بفرما بیرون باهاتون کار دارم.
به سمت در حرکت کردم که گفت:
- این چه وضع درمانِ!
چشمهام بستم و هیچی نگفتم. کنار استیشن وایستادم...
- تخت شماره دوازده چرا بهش آنتی بیوتیک تزریق نکردید؟ مگه من نگفتم درجه بدنش تغییر کرد آنتی بیوتیک تزریق کنید؟
با مکث...
- شیفت کی بوده؟
همه سکوت کرده بودیم؛ عصبی رو به همه گفت:
- گزارش میدم شیفت هر کسی که باشه!
نگاهی عصبی به من کرد که با اینکه سرم پایین بود؛ ولی حسش کردم و با قدم های بلند از بخش زد بیرون...
📓 @romano0o3
کل شب کنار در آروم گریه میکردم، یک ساعت بیشتر نخوابیدم؛ چشمهام قرمزِ، قرمز بود صورتم پوف کرده بود؛ بخصوص چشمهام، سرم درد میکرد؛ کلاً حال خوشی نداشتم.
صبحونه رو آماده کردم برای پرهام هم گذاشتم، خودمم نشستم منتظر موندم تا بیاد. آماده، حاضر اومد روبهروم نشست نگاهی کوتاهی بهم کرد و بعد مشغول خوردن صبحونه شد، منم اشتها نداشتم و فقط با غذا بازی میکردم؛ وقتی صبحونهش رو خورد تموم شد، بلند شد.
- چند روزی بزار توی حال خودم باشم تا یه تصمیم بگیرم که احمقانه نباشه؛ مثل قبل!
آهی کشید، کیفش رو برداشت از خونه زد بیرون؛ حتی نخواست من رو تا بیمارستان برسونه.
میز رو جمع کردم با عجله تاکسی گرفتم و رفتم بیمارستان...
در حال نوشتن گزارش بودم که پرهام اومد کنار استیشن وایستاد، همه بهش سلام دادند منم فقط نگاهی بهش کردم؛ وقتی میدیدمش دلم میخواست بغض کنم، نمیتونستم سرد بودنش رو تحمل کنم، خیلی سخت بود؛ اصلاً نگاهم نمیکرد و داشت با همکارها صحبت میکرد؛ سارا همکارم دستش رو گذاشت روی شونهم.
- برو پیش آقاتون مریضها بررسی کنید.
پرهامم از استیشن فاصله گرفت و رفت سمت اتاقها و چون بقیه مشغول کار بودند سرشون شلوغ بود؛ خودم با عجله رفتم پیش پرهام. داشت با بیمار صبحت میکرد، نگاه سردی بهم کرد و دوباره مشغول چک کردن پانسمان شد.
سوالاتی درمورد بیمار پرسید، جوابش رو دادم و تمام توضیحاتی که باید بدم رو دادم.
سرش رو تکون میداد و حرفهام رو تایید میکرد.
- بعد چرا حرارت بدن اینقدر بالاست؟
با تعجب نگاهی بهش کردم، ادامه داد:
- مگه آنتی بیوتیک تزریق نکردین؟
سرم رو به نشونهی منفی تکون دادم؛ با عصبانیت نگاهم کرد، سرم رو انداختم پایین نمیتونستم با چشمهای خشمگینش روبهرو شم.
نفسش رو بیرون داد...
- خانم راد بفرما بیرون باهاتون کار دارم.
به سمت در حرکت کردم که گفت:
- این چه وضع درمانِ!
چشمهام بستم و هیچی نگفتم. کنار استیشن وایستادم...
- تخت شماره دوازده چرا بهش آنتی بیوتیک تزریق نکردید؟ مگه من نگفتم درجه بدنش تغییر کرد آنتی بیوتیک تزریق کنید؟
با مکث...
- شیفت کی بوده؟
همه سکوت کرده بودیم؛ عصبی رو به همه گفت:
- گزارش میدم شیفت هر کسی که باشه!
نگاهی عصبی به من کرد که با اینکه سرم پایین بود؛ ولی حسش کردم و با قدم های بلند از بخش زد بیرون...
📓 @romano0o3
۵.۹k
۱۷ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.