پارت سیزدهم
#پارت سیزدهم
رُز:
رهام : بهتره بری بخوابی منم میرم خونه اشون با امیر حسین حرف می زنم
- ممنون داداشی
لبخندزد وبلند شد ورفت رفتم زیر لحاف وامشب بر عکس همیشه بد خواب شده بودم هر چقدر منتظر رهام موندم برنگشت مجبورشدم بخوابم تا فردا
از خواب بیدارشدم لباسمو عوض کردم موهام شونه کردم وبستم پشت سرم واومدم بیرون رفتم دسشویی که رهام داشت صورتشو می شست با دیدنم لبخند کمرنگی زد وگفت : چطوری دیشب با امیر علی بیرون بودیم نشد زود بیام
- چی شد باهاش حرف زدی
رهام : اره عزیزم گفت من مشکلی با درس خوندن رُز ندارم واز این حرفا دیگه
- چه حرفایی؟!
رهام : قول دادخوشبختت کنه وگفت حتما تورو راضی کنم
- کی رو فرستادم واسه حرف زدن
رهام : بله رو بگو دیگه امیر حسین انگار خیلی خاطرخواهه هان
- تو که مخالف ازدواج من بودی
رهام : امیر حسین فرق داره
چی می تونستم بگم دیگه
رهام رفت دست صورتمو شستم ورفتم تو آشپزخونه وبارهام صبحانه خوردیم مامان اومد رو به روم نشست وگفت : چی شد فکرهات رو کردی ؟!
- مامان چراانقدر عجله دارین حالا دوروز منتظر بمونن چی میشه
مامان لبخند زدوگفت : یعنی بله رو دادی
رهام : اره به زودی شیرینی می خوریم
با اخم رهام رو نگاه کردم بغلم کرد وتو سرمو بوسید وگفت : شوخی می کنم گل داداشی بعدشم مامان رُز راست میگه دیگه بزار چند روز بگذره
مامان : چی بگم باشه
صبحونه که خوردیم رهام لباس پوشید ورفت مامانم داشت نهار درست می کرد لباس پوشیدم ومانتوم روتنم کردم واز خونه اومدم بیرون ورفتم پشت در خونه ای فاطی اینا در زدم وفاطی خودش در رو باز کرد با دیدنم ذوق زده گفت : به به عروس حاجی
- کوفت می زنم تو سرت فاطی خودم عصبیم .
فاطی : ای بابا توهم انگار از دماغ فیل افتاده دلتم بخواد زن پسر حاجی میشی اونم امیر حسین
- فاطی دو دلم می ترسم
فاطی : خواهرامم اینجوری بودن طبیعیه بابا
با فاطی کلی حرف زدم وسبک شدم ازش خداحافظی کردم وبرگشتم خونه نیم ساعت بعد بابا ورهام اومدن وباهم نهار خوردیم بابا از لبخندهای مامان جوابشو فهمیده بودوبغلم کردوتو سرمو بوسید وگفت : پشیمون نمیشی بابا مطمئنم امیر حسین خوشبختت می کنه
رُز:
رهام : بهتره بری بخوابی منم میرم خونه اشون با امیر حسین حرف می زنم
- ممنون داداشی
لبخندزد وبلند شد ورفت رفتم زیر لحاف وامشب بر عکس همیشه بد خواب شده بودم هر چقدر منتظر رهام موندم برنگشت مجبورشدم بخوابم تا فردا
از خواب بیدارشدم لباسمو عوض کردم موهام شونه کردم وبستم پشت سرم واومدم بیرون رفتم دسشویی که رهام داشت صورتشو می شست با دیدنم لبخند کمرنگی زد وگفت : چطوری دیشب با امیر علی بیرون بودیم نشد زود بیام
- چی شد باهاش حرف زدی
رهام : اره عزیزم گفت من مشکلی با درس خوندن رُز ندارم واز این حرفا دیگه
- چه حرفایی؟!
رهام : قول دادخوشبختت کنه وگفت حتما تورو راضی کنم
- کی رو فرستادم واسه حرف زدن
رهام : بله رو بگو دیگه امیر حسین انگار خیلی خاطرخواهه هان
- تو که مخالف ازدواج من بودی
رهام : امیر حسین فرق داره
چی می تونستم بگم دیگه
رهام رفت دست صورتمو شستم ورفتم تو آشپزخونه وبارهام صبحانه خوردیم مامان اومد رو به روم نشست وگفت : چی شد فکرهات رو کردی ؟!
- مامان چراانقدر عجله دارین حالا دوروز منتظر بمونن چی میشه
مامان لبخند زدوگفت : یعنی بله رو دادی
رهام : اره به زودی شیرینی می خوریم
با اخم رهام رو نگاه کردم بغلم کرد وتو سرمو بوسید وگفت : شوخی می کنم گل داداشی بعدشم مامان رُز راست میگه دیگه بزار چند روز بگذره
مامان : چی بگم باشه
صبحونه که خوردیم رهام لباس پوشید ورفت مامانم داشت نهار درست می کرد لباس پوشیدم ومانتوم روتنم کردم واز خونه اومدم بیرون ورفتم پشت در خونه ای فاطی اینا در زدم وفاطی خودش در رو باز کرد با دیدنم ذوق زده گفت : به به عروس حاجی
- کوفت می زنم تو سرت فاطی خودم عصبیم .
فاطی : ای بابا توهم انگار از دماغ فیل افتاده دلتم بخواد زن پسر حاجی میشی اونم امیر حسین
- فاطی دو دلم می ترسم
فاطی : خواهرامم اینجوری بودن طبیعیه بابا
با فاطی کلی حرف زدم وسبک شدم ازش خداحافظی کردم وبرگشتم خونه نیم ساعت بعد بابا ورهام اومدن وباهم نهار خوردیم بابا از لبخندهای مامان جوابشو فهمیده بودوبغلم کردوتو سرمو بوسید وگفت : پشیمون نمیشی بابا مطمئنم امیر حسین خوشبختت می کنه
۱۴.۷k
۳۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.