فیک ازدواج اجباری
پارت۶
یکی مشت زد تو صورت پسره بیشتر دقت کردم دیدم جی هونه
+داداشی
:مگه بهت نگفتم اینجوری جا های نیا ها .داد.
+ببخشید 😖🥺
:مامان بابا کجان
+خونه بابا بزرگ
:شنیدم میخای با یونگی ازدواج کنی
+به اجبار
:اگه کاری کرد به خودم بگو
+بغض
:چی شد
+میشه بریم ی جای دیگه
:باشه
رفتیم توی پارک
:خوب بگو
+بهم ت.ج.ا.و.ز کرد . گریه.
ب.غلش کرد
:آروم باش آبجی
+جی هون ی کاری کن
:با بابا بزرگ حرف میزنم ببینم چی میشه
+ممنون داداشی
:ولی قول بده دیگه اونجا نری
+باشه
باهم رفتیم خونه
:+سلام
همه.سلام
:بابا بزرگ میخام باهاتون خصوصی اگه بشه حرف بزنم
پ.ب.چرا نشه بیا تو اتاق (چرا من منحرف شدم😈)
(خوب دیگه حرفای پ.ب و جی هون به ما ربطی نداره ولی من به شما میگم قدر منو بدونید 😌)
:بابا بزرگ ات میگه که من یونگی رو دوست ندارم
پ.ب.ولی من میخام نوه هامو تو لباس عروسی ببینم
:ولی یونگی بهش ت.ج.ا.و.ز کرده
پ.ب.ببین اینا به منو تو مربوط نیست باشه
و رفت
#فیک
یکی مشت زد تو صورت پسره بیشتر دقت کردم دیدم جی هونه
+داداشی
:مگه بهت نگفتم اینجوری جا های نیا ها .داد.
+ببخشید 😖🥺
:مامان بابا کجان
+خونه بابا بزرگ
:شنیدم میخای با یونگی ازدواج کنی
+به اجبار
:اگه کاری کرد به خودم بگو
+بغض
:چی شد
+میشه بریم ی جای دیگه
:باشه
رفتیم توی پارک
:خوب بگو
+بهم ت.ج.ا.و.ز کرد . گریه.
ب.غلش کرد
:آروم باش آبجی
+جی هون ی کاری کن
:با بابا بزرگ حرف میزنم ببینم چی میشه
+ممنون داداشی
:ولی قول بده دیگه اونجا نری
+باشه
باهم رفتیم خونه
:+سلام
همه.سلام
:بابا بزرگ میخام باهاتون خصوصی اگه بشه حرف بزنم
پ.ب.چرا نشه بیا تو اتاق (چرا من منحرف شدم😈)
(خوب دیگه حرفای پ.ب و جی هون به ما ربطی نداره ولی من به شما میگم قدر منو بدونید 😌)
:بابا بزرگ ات میگه که من یونگی رو دوست ندارم
پ.ب.ولی من میخام نوه هامو تو لباس عروسی ببینم
:ولی یونگی بهش ت.ج.ا.و.ز کرده
پ.ب.ببین اینا به منو تو مربوط نیست باشه
و رفت
#فیک
۱۲.۱k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.