رمان مثلث برمودا
#رمان_مثلث_برمودا
پارت④
ولی دلا می ترسید که آندیا بهمون صدمه بزنه اما من کلا خونسرد و بی خیال بودم که دیدم ساعت پنج شدو همون موقع آندیا جلو روم سبز شد دلا از ترس جیغ کوتاهی کشید ولی من ککمم نگزید دومین باریه که می بینمش ولی به اینجوری اومدناش عادت کردم.
روبه آندیا گفتم:اینم دوستم دلا
باهم دست دادن و دیدم ترس دلا هم ریخت
که بعد از بحث های نژاد و.....
آندیا گفت:الیسا فردا همین موقع بیا میخوام یه چیزی بهت بگم
-خب همین الان بگو
گفت:الان ساعت ۷ و دروازه ی دنیا ها داره بسته می شه ومنم باید زود برم
اصلا حواسم نبود وقتی جایی بهم خوش میگزره ساعت هم زود میگزره.
وبایه خداحافظی ازمون جدا شد به نظرم رفتار امروزش یکم عجیب بود البته خودش هم برام عجیبه ولی مثل اومدن یهویی عادت می کنم.
بعد از رفتنش بادلا خداحافظی کردم ساعت ۸ ونیم دم در خونه بودم تاحالا تا این ساعت بیرون نبودم اونم بیرون از دریا با تردید در زدم وبا چشمای نگران مامانم روبه رو شدم و بعد از کلی غر و بازجویی که فقط به یکیش جواب دادم به اتاق رفتم
مامان می پرسید کجا بودی منم راستشو گفتم پیش دلا ولی نگفتم بیرون اب و بایه پری
بابا هم بلند بلند داد زد: باید یکم از دلا دور بمونی به نظر من دختر خوبی نیست اخه از ساعت ۴تا۹ کی با دوستشه
منم یه نیش خند زدم و جوری که همه بشنون ولی زیر لب گفتم:من.
وبا همون نیشخند وارد اتاق مشترک منو آجیم شدم
و درو محکم بستم
اصلا حوصله ی الی رو نداشتم نمیدونم این چند روزه یه چی رو داره ازم مخفی میکنه و.......
نویسنده:صبا
پارت④
ولی دلا می ترسید که آندیا بهمون صدمه بزنه اما من کلا خونسرد و بی خیال بودم که دیدم ساعت پنج شدو همون موقع آندیا جلو روم سبز شد دلا از ترس جیغ کوتاهی کشید ولی من ککمم نگزید دومین باریه که می بینمش ولی به اینجوری اومدناش عادت کردم.
روبه آندیا گفتم:اینم دوستم دلا
باهم دست دادن و دیدم ترس دلا هم ریخت
که بعد از بحث های نژاد و.....
آندیا گفت:الیسا فردا همین موقع بیا میخوام یه چیزی بهت بگم
-خب همین الان بگو
گفت:الان ساعت ۷ و دروازه ی دنیا ها داره بسته می شه ومنم باید زود برم
اصلا حواسم نبود وقتی جایی بهم خوش میگزره ساعت هم زود میگزره.
وبایه خداحافظی ازمون جدا شد به نظرم رفتار امروزش یکم عجیب بود البته خودش هم برام عجیبه ولی مثل اومدن یهویی عادت می کنم.
بعد از رفتنش بادلا خداحافظی کردم ساعت ۸ ونیم دم در خونه بودم تاحالا تا این ساعت بیرون نبودم اونم بیرون از دریا با تردید در زدم وبا چشمای نگران مامانم روبه رو شدم و بعد از کلی غر و بازجویی که فقط به یکیش جواب دادم به اتاق رفتم
مامان می پرسید کجا بودی منم راستشو گفتم پیش دلا ولی نگفتم بیرون اب و بایه پری
بابا هم بلند بلند داد زد: باید یکم از دلا دور بمونی به نظر من دختر خوبی نیست اخه از ساعت ۴تا۹ کی با دوستشه
منم یه نیش خند زدم و جوری که همه بشنون ولی زیر لب گفتم:من.
وبا همون نیشخند وارد اتاق مشترک منو آجیم شدم
و درو محکم بستم
اصلا حوصله ی الی رو نداشتم نمیدونم این چند روزه یه چی رو داره ازم مخفی میکنه و.......
نویسنده:صبا
۳.۲k
۳۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.