آواز عشق
#آواز_عشق
#پارت_۱۵
عمه:هعی...منو ساده رو باش،کل فامیل
رو جمع کردم که تو احساس تنهایی نکنی
_خیلی ممنون که به فکر منین...الان هم برین بیرون...خودم بلدم روی پای خودم وایستم
تا بخواد حرفی بزنه دوباره گفتم
_اون موقع ای که مامانم زنده بود چرا
من براتون مهم نبودم؟...اون موقع که مامانم از بابام جدا شد چرا یبار نیومدن بهم سر بزنین؟....الان هم کور خوندین...
یجوری مال و اموال بابامو ازتون میگیرم
که اون سرش نا پیدا....
برین بیرون تا بیشتر از این عصبی نشدم
عصبی به در اشاره کردم
همشون با غیظ رفتن بیرون..
نشستم روی مبل و نفس عمیقی کشیدم
لیسا حرفی نمیزد یه جا واستاده بود و
فقط نگاه میکرد
گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به همون مردی که صبح بهم زنگ زده بود..
_الو
+الو خانم پارک؟
_بله خودم هستم
+آها...حالتون خوبه؟
_بله مچکرم...راستش بهتون زنگ زدم بگم
که میخوام باهاتون حرف مهمی بزنم
امروز وقت دارین بیاین حضوری صحبت کنیم؟
+اوه...البته..ساعت ۴ کافه درخشان.
_باشه...خدانگهدار
+خدافظ
گوشیو قطع کردم و گذاشتم روی میز
لیسا:ینی بابات انقد پولدار بوده بعد تو تو این سگ دونی(خونشون) زندگیمیکنی؟
_بابا من خیلی وقته راهمو از بابام جدا کردم
منو نفرستاد دانشگاه آمریکا منم بهش گفتم
خودم پول دانشگاه همو در میارم...
اونم قبول کرد...وقتی این کار رو شروع کردم
فکنمیکردم یه روز به اینجابرسم
#پارت_۱۵
عمه:هعی...منو ساده رو باش،کل فامیل
رو جمع کردم که تو احساس تنهایی نکنی
_خیلی ممنون که به فکر منین...الان هم برین بیرون...خودم بلدم روی پای خودم وایستم
تا بخواد حرفی بزنه دوباره گفتم
_اون موقع ای که مامانم زنده بود چرا
من براتون مهم نبودم؟...اون موقع که مامانم از بابام جدا شد چرا یبار نیومدن بهم سر بزنین؟....الان هم کور خوندین...
یجوری مال و اموال بابامو ازتون میگیرم
که اون سرش نا پیدا....
برین بیرون تا بیشتر از این عصبی نشدم
عصبی به در اشاره کردم
همشون با غیظ رفتن بیرون..
نشستم روی مبل و نفس عمیقی کشیدم
لیسا حرفی نمیزد یه جا واستاده بود و
فقط نگاه میکرد
گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به همون مردی که صبح بهم زنگ زده بود..
_الو
+الو خانم پارک؟
_بله خودم هستم
+آها...حالتون خوبه؟
_بله مچکرم...راستش بهتون زنگ زدم بگم
که میخوام باهاتون حرف مهمی بزنم
امروز وقت دارین بیاین حضوری صحبت کنیم؟
+اوه...البته..ساعت ۴ کافه درخشان.
_باشه...خدانگهدار
+خدافظ
گوشیو قطع کردم و گذاشتم روی میز
لیسا:ینی بابات انقد پولدار بوده بعد تو تو این سگ دونی(خونشون) زندگیمیکنی؟
_بابا من خیلی وقته راهمو از بابام جدا کردم
منو نفرستاد دانشگاه آمریکا منم بهش گفتم
خودم پول دانشگاه همو در میارم...
اونم قبول کرد...وقتی این کار رو شروع کردم
فکنمیکردم یه روز به اینجابرسم
۲.۲k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.