مرا باور کن
مرا باور کن
پارت ۷:
ریاء:
- خاله من تو اتاقم اگه شام اماده شد صدام بزن
خونه ی خالم دو طبقه اس. من یه اتاقی دارم که طبقه ی بالاست من از بس که توی خونه ی خالم پلاسم خالم به من یه اتاقی داد حتی نصف لباسام تو این اتاقه
وارد اتاق شدم موبایلمو از کیفم در آوردم به دانیال اس دادم:
دانیال میشه بیای بالا کارت دارم
من و دانیال خیلی صمیمی هستیم ولی از وقتی که عرشیا به من گفت دوسم داره دانیال یه خورده عوض شد مثلا قبلا باهم می خندیم و مسخره بازی در می آوردیم ولی الآن اگه من و عرشیا صحبت کنیم بدجوری اخماش تو هم میشه
حالا ول کن موضوعو بزار به نقشم برسم😈
یه رژ لب قرمز روی لبام کشیدم
بعد از چند ثانیه در اتاقم زده شد
- بفرما(قبلا دانیال بدون زدن در اتاقم می یاد تو ولی الان..)
دانیال- ریاء کارم داشتی
رفتم بغلش کردم و به چشماش نگاه کردم
دانیال- ریاء حالت خوبه😳 تب که نداری(دستشو روی پیشونیم گذاشت)خداروشکر تب نداری
- دانیال اگه چیزی بگم واسم انجام میدی
منو از خودش دور کرد و دستشو گذاشت تو موهاش
دانیال - میدونستم یه چیزی می خوای ولا این حرکات از تو بعید بود
- حالا چی انجام میدی یا نه؟
دانیال- خوب بگو چی می خوای؟
- میشه فردا بریم کوهنوردی😇
دانیال- فردا جمعه اس. باشه میریم
از خوشحالی دستهامو به هم کوبیدم و دوباره دانیالو بغل کردم ولی این بار گونه شو بوسیدم
- واااای عاشقتم دانی
وقتی ازش دور شدم به شاهکاریم نگاه کردم دقیقا یه علامت با رژ لب روی گونه ی دانی شده 😈
دانیال - خوب به دوستات هم بگو بیان
- حتما
دانیال - من رفتم پایین تو هم بیا الآن شام میذارن
وقتی دانیال از اتاقم رفت بیرون با یه دستمال مرطوب رژ لبمو پاک کردم تا کسی شک نکنه
رفتم پایین دیدم دانیال روی مبل نشسته وهی خالم واسش چشم و ابرو می یاد
اقا حمید (شوهر خالم)- دانیال این چیه روی گونه ات
مادرجون - اره این چیه پسرم
دانیال با تعجب به پدرش و مادر جون نگاه میکنه
خالم - پسرم برو خودتو تو آینه ببین
دانیال بلند شد تا خودشو تو آینه ببینه
بعد از یک دقیقه
دانیال- ریاااااااااا
یا خدا بایدم فاتحمو بخونم
-بلهههه
دانیال امد تو پذیرایی همه ی صورتش قرمز شده بود
دانیال - تورو میکشم
- اوااا چرااا منو میکشی؟
با دستش به گونه اش اشاره کرد
دانیال- بخاطر این
- خو به من چه برو دختر همسایتون رو بکش مگه من بوسیدمت؟(قیافمو مثل قیافه ی گربه ی شرک کردم😜 )
دانیال- به جون ارواح عمه ات
بعد رفت صورتشو شست
خالم- همه بیایید شام
من رفتم روی میز ناهار خوری نشستم که دقیقا دانیال روبه روم نشست و با چشم و ابروش خط و نشونه هایی میکشید
یعنی بعدا حساب تو با منه
بعد از شام به دلبر زنگ زدم .....
ادامه دارد......
پارت ۷:
ریاء:
- خاله من تو اتاقم اگه شام اماده شد صدام بزن
خونه ی خالم دو طبقه اس. من یه اتاقی دارم که طبقه ی بالاست من از بس که توی خونه ی خالم پلاسم خالم به من یه اتاقی داد حتی نصف لباسام تو این اتاقه
وارد اتاق شدم موبایلمو از کیفم در آوردم به دانیال اس دادم:
دانیال میشه بیای بالا کارت دارم
من و دانیال خیلی صمیمی هستیم ولی از وقتی که عرشیا به من گفت دوسم داره دانیال یه خورده عوض شد مثلا قبلا باهم می خندیم و مسخره بازی در می آوردیم ولی الآن اگه من و عرشیا صحبت کنیم بدجوری اخماش تو هم میشه
حالا ول کن موضوعو بزار به نقشم برسم😈
یه رژ لب قرمز روی لبام کشیدم
بعد از چند ثانیه در اتاقم زده شد
- بفرما(قبلا دانیال بدون زدن در اتاقم می یاد تو ولی الان..)
دانیال- ریاء کارم داشتی
رفتم بغلش کردم و به چشماش نگاه کردم
دانیال- ریاء حالت خوبه😳 تب که نداری(دستشو روی پیشونیم گذاشت)خداروشکر تب نداری
- دانیال اگه چیزی بگم واسم انجام میدی
منو از خودش دور کرد و دستشو گذاشت تو موهاش
دانیال - میدونستم یه چیزی می خوای ولا این حرکات از تو بعید بود
- حالا چی انجام میدی یا نه؟
دانیال- خوب بگو چی می خوای؟
- میشه فردا بریم کوهنوردی😇
دانیال- فردا جمعه اس. باشه میریم
از خوشحالی دستهامو به هم کوبیدم و دوباره دانیالو بغل کردم ولی این بار گونه شو بوسیدم
- واااای عاشقتم دانی
وقتی ازش دور شدم به شاهکاریم نگاه کردم دقیقا یه علامت با رژ لب روی گونه ی دانی شده 😈
دانیال - خوب به دوستات هم بگو بیان
- حتما
دانیال - من رفتم پایین تو هم بیا الآن شام میذارن
وقتی دانیال از اتاقم رفت بیرون با یه دستمال مرطوب رژ لبمو پاک کردم تا کسی شک نکنه
رفتم پایین دیدم دانیال روی مبل نشسته وهی خالم واسش چشم و ابرو می یاد
اقا حمید (شوهر خالم)- دانیال این چیه روی گونه ات
مادرجون - اره این چیه پسرم
دانیال با تعجب به پدرش و مادر جون نگاه میکنه
خالم - پسرم برو خودتو تو آینه ببین
دانیال بلند شد تا خودشو تو آینه ببینه
بعد از یک دقیقه
دانیال- ریاااااااااا
یا خدا بایدم فاتحمو بخونم
-بلهههه
دانیال امد تو پذیرایی همه ی صورتش قرمز شده بود
دانیال - تورو میکشم
- اوااا چرااا منو میکشی؟
با دستش به گونه اش اشاره کرد
دانیال- بخاطر این
- خو به من چه برو دختر همسایتون رو بکش مگه من بوسیدمت؟(قیافمو مثل قیافه ی گربه ی شرک کردم😜 )
دانیال- به جون ارواح عمه ات
بعد رفت صورتشو شست
خالم- همه بیایید شام
من رفتم روی میز ناهار خوری نشستم که دقیقا دانیال روبه روم نشست و با چشم و ابروش خط و نشونه هایی میکشید
یعنی بعدا حساب تو با منه
بعد از شام به دلبر زنگ زدم .....
ادامه دارد......
۷.۲k
۲۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.