همسر اجباری ۳۰۴
#همسر_اجباری #۳۰۴
روبروی بینیم.
آنا نباید چیزی میگفت به آریابه هیچ وجه.
من داشتم تاوان اشتباه خودمو پس میدادم.
باید مردونه میرفتم خواستگاری .ترس من از اینبود که همیشه خانواده من از خانواده آذین پایین تر بودن ...ما به
پای خانواده اونا ازلحاظ پول وثروت نمیرسیدیم...عمو کیان همیشه میگفت هرخواستگاری که بدونم لیاقت
داره میاد تو خونم ام واسه خاستگاری آذین من یدونه است وباید بهترین زندگیو داشته باشه.هعییی.من تا اینجاشم
خیلی زحمت کشیدم البته منتی نبوده و نیست.اما خب...
عمو کیان رییس بابام بود و بعد از مرگ بابام منو رها نکردو در حد پسراش به من کمک کرد وزیر دست و بالمو
گرفت....
آذین همیشه بهترین ها رو داشت... ومن در حد ساخت یه زندگی عالی واسه آذین نبودم ...
واین دلیلی شد من انگیزه ای واسه زندگی داشته باشم و هدفم بدست اوردن پول وشهرت واسه به دست اوردن
عشقم باشه...من تازه داشتم پروازو یادمیگرفتم با کمک عمو کیان...که درحد آذین شم...اما آذین هم دختر زیبایی
بود و همین باعث شده بود خاستگارایی ازمن سرتر داشته باشه...
ومن همیشه واسه آذین کم بودم... این اواخر هم آذین از بال تکلیفی و دست دست من خسته شد و گذاشت پای
اینکه من دارم بازیش میدم.آخه مگه میشد... من با این همه عشقم نسبت به آذین خسته شم یا بازیش بدم خدایی
نکرده...اون میگفت هربار که واسه خواستگاریش میان نمیدونه چه ایرادی بزاره.ودر آخرم باباش باایرادای الکی از
آذین دلگیر میشه...البته ناگفته نماند آذین این حرفا رو بیشتر واسه این میگفت که من دست به جنبونم ...دلیل
دومم خجالت از آریا بود که همیشه به من میگفت آذین سه تاداداش داره آخریشم تویی منی که دلداده آذین بودم و
این ینی خیانت در رفاقت وبرادری منو آریا ....به عالوه خیانت در لطف های این خانواده که بعد مرگ بابا در حق منو
مامانم کوتاهی نکردن... و دلیل آخر اینکه من خیلی رو آذین حساسم و غیرت دارم.وهمین باعث شده بود آذین فکر
کنه دارم کاری میکنم که آذین دمشو بزاره رو کولشو بره...
من فقط به گرگای این دوره زمونه اطمینان نداشتم همین.عشق من نسبت به آذین بی حد ومرز بود...
به خودم اومدم با تکونای آریا که کنارم بود ..
-کجایی پسر.
روبروی بینیم.
آنا نباید چیزی میگفت به آریابه هیچ وجه.
من داشتم تاوان اشتباه خودمو پس میدادم.
باید مردونه میرفتم خواستگاری .ترس من از اینبود که همیشه خانواده من از خانواده آذین پایین تر بودن ...ما به
پای خانواده اونا ازلحاظ پول وثروت نمیرسیدیم...عمو کیان همیشه میگفت هرخواستگاری که بدونم لیاقت
داره میاد تو خونم ام واسه خاستگاری آذین من یدونه است وباید بهترین زندگیو داشته باشه.هعییی.من تا اینجاشم
خیلی زحمت کشیدم البته منتی نبوده و نیست.اما خب...
عمو کیان رییس بابام بود و بعد از مرگ بابام منو رها نکردو در حد پسراش به من کمک کرد وزیر دست و بالمو
گرفت....
آذین همیشه بهترین ها رو داشت... ومن در حد ساخت یه زندگی عالی واسه آذین نبودم ...
واین دلیلی شد من انگیزه ای واسه زندگی داشته باشم و هدفم بدست اوردن پول وشهرت واسه به دست اوردن
عشقم باشه...من تازه داشتم پروازو یادمیگرفتم با کمک عمو کیان...که درحد آذین شم...اما آذین هم دختر زیبایی
بود و همین باعث شده بود خاستگارایی ازمن سرتر داشته باشه...
ومن همیشه واسه آذین کم بودم... این اواخر هم آذین از بال تکلیفی و دست دست من خسته شد و گذاشت پای
اینکه من دارم بازیش میدم.آخه مگه میشد... من با این همه عشقم نسبت به آذین خسته شم یا بازیش بدم خدایی
نکرده...اون میگفت هربار که واسه خواستگاریش میان نمیدونه چه ایرادی بزاره.ودر آخرم باباش باایرادای الکی از
آذین دلگیر میشه...البته ناگفته نماند آذین این حرفا رو بیشتر واسه این میگفت که من دست به جنبونم ...دلیل
دومم خجالت از آریا بود که همیشه به من میگفت آذین سه تاداداش داره آخریشم تویی منی که دلداده آذین بودم و
این ینی خیانت در رفاقت وبرادری منو آریا ....به عالوه خیانت در لطف های این خانواده که بعد مرگ بابا در حق منو
مامانم کوتاهی نکردن... و دلیل آخر اینکه من خیلی رو آذین حساسم و غیرت دارم.وهمین باعث شده بود آذین فکر
کنه دارم کاری میکنم که آذین دمشو بزاره رو کولشو بره...
من فقط به گرگای این دوره زمونه اطمینان نداشتم همین.عشق من نسبت به آذین بی حد ومرز بود...
به خودم اومدم با تکونای آریا که کنارم بود ..
-کجایی پسر.
۵.۶k
۲۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.