پارت سوم
پارت سوم
کره ساعت ٨ صبح
جکسون و بم بم باهم پیاده شدن و جکسون بم بم رو به امارت پدرش رسوند و خودش به طرف خونه ی خالی از خانواده اش برگشت . بم بم وقتی وارد شد دید پدرش به استقبالش اومده
- به خونه ی خودت خوش اومدی ارباب کوچک سایه ات سنگین شده بود که به خونه خودتم نمیومدی
- نه قلبم سنگین شده بود نمیتونست نگاه تو رو تحمل کنه .
بعد از زدن زخم زبون به سمت طبقه بالای بالا رفت و تو اتاق روی تخت ولو شد چرا انقد خسته بود این تازه اولین روز از زندگی مسخره بود بم بم با این فکر پوفی کشید و به سمت موبایلش حرکت کرد سه تا میس کال از وانگ پاپی
بم بم یه لحظه هنگ کرد وانگ پاپی کیه کی اون رو سیو کرده و تازه یادش اومد فامیلیه جکی وانگه تو این فکرا بود که گوشیش دوباره زنگ خورد و اسم وانگ پاپی دوباره جلوی چشماش اومد
- چیه تو که منو رسوندی دیگه چی میگی .
جکسون از اون ور تلفن شروع کرد به قهقهه زدن و این کارش عصاب خورد بم بم رو خورد تر کرد
- اگه خنده ی مسخره ات تموم شد بنال ببینم براچی مزاحم استراحتم شدی .
جکسون باز شروع کرد به خندیدن
- استراحت یا حرص خورد از دست اون بابای عوضیت میدونم میخوای بکشیش منم میتونم بهت کمک کنم اگه واقعا میخوای عالم هستی رو از شرش پاک کنی به من زنگ بزن .
جکسون بدون حرف اضافه دیگه و منتظر جواب بم بم شدن تلفن رو قطع کرد و بم بم ساعت ها متفکرانه به موبایلش خیره شد
این احمق چی میگفت نکنه بابام فرستادتش نه ممکن نیست تو سرش پر از نکنه ها بود که با صدای دینگی که بخاطر مسیجی که وانگ پاپی همچی از سرش خالی شد حتی نفس کشیدن یادش رفت
- اگه خواستی تا فردا ساعت شیش وقت داری اگه نه همچی رو فراموش کن
بم بم پوفی کشید گوشی رو پرت کرد و به خواب عمیقی رفت صبح که با صدای خدمتکار برای صبحانه بیدارشد دوش کوتاهی گرفت و سر میز صبحونه حاضر شد . توقع نداشت خودش تنها باشه ولی توقعم نداشت انریکه و خواهر بیریختش هم سر میز صبحانه باشن اون میدونست مهمون دارن بخاطر همین لباس شیک و تنگی پوشیده بود که خیلی سکسیش کرده بود
- صب بخیر
همه بخاطر حضور بم بم بلند شدن حتی لی سومان
بم بم سر میز نشست و وقتی دو تا لقمه خورد لی سومان به حرف اومد
- بم بم این لیساس بچگی هات باهاش خیلی وقت میگذروندی و همینطور که میدونی از یه خانواده با اصل و نصبه و اخر ماه بعد باهاش ازدواج میکنی .
بم بم پوزخندی زد
- نه نمیکنم
لی سومان چهره اش رو در هم کرد
- خودتم خوب میدونی که میکنی
بم بم بلند شد از میز فاصله گرفت و به طرف اتاقش حرکت کرد و با صدای بلند اعلام کرد
- من نمیخوام و تو نمیتونی مجبورم کنی
توی اتاق کرواتش رو شل کرد تلفنش رو برداشت
- الو منم هستم میخوام بکشمش با دستای خودم
کره ساعت ٨ صبح
جکسون و بم بم باهم پیاده شدن و جکسون بم بم رو به امارت پدرش رسوند و خودش به طرف خونه ی خالی از خانواده اش برگشت . بم بم وقتی وارد شد دید پدرش به استقبالش اومده
- به خونه ی خودت خوش اومدی ارباب کوچک سایه ات سنگین شده بود که به خونه خودتم نمیومدی
- نه قلبم سنگین شده بود نمیتونست نگاه تو رو تحمل کنه .
بعد از زدن زخم زبون به سمت طبقه بالای بالا رفت و تو اتاق روی تخت ولو شد چرا انقد خسته بود این تازه اولین روز از زندگی مسخره بود بم بم با این فکر پوفی کشید و به سمت موبایلش حرکت کرد سه تا میس کال از وانگ پاپی
بم بم یه لحظه هنگ کرد وانگ پاپی کیه کی اون رو سیو کرده و تازه یادش اومد فامیلیه جکی وانگه تو این فکرا بود که گوشیش دوباره زنگ خورد و اسم وانگ پاپی دوباره جلوی چشماش اومد
- چیه تو که منو رسوندی دیگه چی میگی .
جکسون از اون ور تلفن شروع کرد به قهقهه زدن و این کارش عصاب خورد بم بم رو خورد تر کرد
- اگه خنده ی مسخره ات تموم شد بنال ببینم براچی مزاحم استراحتم شدی .
جکسون باز شروع کرد به خندیدن
- استراحت یا حرص خورد از دست اون بابای عوضیت میدونم میخوای بکشیش منم میتونم بهت کمک کنم اگه واقعا میخوای عالم هستی رو از شرش پاک کنی به من زنگ بزن .
جکسون بدون حرف اضافه دیگه و منتظر جواب بم بم شدن تلفن رو قطع کرد و بم بم ساعت ها متفکرانه به موبایلش خیره شد
این احمق چی میگفت نکنه بابام فرستادتش نه ممکن نیست تو سرش پر از نکنه ها بود که با صدای دینگی که بخاطر مسیجی که وانگ پاپی همچی از سرش خالی شد حتی نفس کشیدن یادش رفت
- اگه خواستی تا فردا ساعت شیش وقت داری اگه نه همچی رو فراموش کن
بم بم پوفی کشید گوشی رو پرت کرد و به خواب عمیقی رفت صبح که با صدای خدمتکار برای صبحانه بیدارشد دوش کوتاهی گرفت و سر میز صبحونه حاضر شد . توقع نداشت خودش تنها باشه ولی توقعم نداشت انریکه و خواهر بیریختش هم سر میز صبحانه باشن اون میدونست مهمون دارن بخاطر همین لباس شیک و تنگی پوشیده بود که خیلی سکسیش کرده بود
- صب بخیر
همه بخاطر حضور بم بم بلند شدن حتی لی سومان
بم بم سر میز نشست و وقتی دو تا لقمه خورد لی سومان به حرف اومد
- بم بم این لیساس بچگی هات باهاش خیلی وقت میگذروندی و همینطور که میدونی از یه خانواده با اصل و نصبه و اخر ماه بعد باهاش ازدواج میکنی .
بم بم پوزخندی زد
- نه نمیکنم
لی سومان چهره اش رو در هم کرد
- خودتم خوب میدونی که میکنی
بم بم بلند شد از میز فاصله گرفت و به طرف اتاقش حرکت کرد و با صدای بلند اعلام کرد
- من نمیخوام و تو نمیتونی مجبورم کنی
توی اتاق کرواتش رو شل کرد تلفنش رو برداشت
- الو منم هستم میخوام بکشمش با دستای خودم
۹.۵k
۲۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.