پارت ۸۲ رمان سفر عشق الین
#پارت_۸۲ #رمان_سفر_عشق #الین
با نوازش دستی رو شکمم چشامو باز کردم رسام بود
رسام:خوبی
من:خیلی خستم
رسام:بخاب عشقم بخاب
چشامو بستم و سرمو گذاشتم رو سینش کمتر از چند دقیقه با آرامش تنش خابیدم #رسام
الین رو آروم گذاشتم رو تخت و زیر سرش بالش گذاشتم روش پتو کشیدم و بوسه ای به سرش زدم
از اتاق خارج شدم
رفتم پایین ساعت ۶ بود همه تو حیاط بودن جز رهام
رفتم و نشستم پیششون
مامان:الین خوبه
من:خابید باز خیلی خستس
مامان:موقع حاملگی خاب زیاد میشه نگران نباش
سر تکون دادم رسا یه لیوان چایی داد بهم با آبنبات خوردم و دراز شدم رو چمن
رسا:داداش
من:جانم
رسا:اسم نی نی رو چی میزارین؟
من:هنوز انتخاب نکردیم ولی یه اسم خوب میزارم
مامان خندید:الین اگه بزاره
خندم گرفت راست میگه مامان الین عمرا بزاره
چشامو بستم و فکر کردم به وقتی که بچم دنیا بیاد
بغلش کنم..باهاش بازی کنم..بهش یاد بدم بگه بابا..وقتی خورد زمین دستشو بگیرم بلندش کنم
خیلی منتظر اومدنشم.خیلی زیاد فقط ۴ ماه مونده هفته بعد الین ۵ ماهه میشه خداروشکر حالت تهو نداشت ولی وای از ویار هاش یه چیزایی هوس میکنه یهو آدم هنگ میکنه
با صدای رسا از فکر بیرون اومدم:جانم
رسا:الین صدات میکنه
سریع بلند شدم و رفتم بالا
رو پله نشسته بود دوییدم سمتش
من:الین چی شده
الین:رسام کمرم خیلی درد میکنه
بغلش کردم بردمش اتاق تیشترشو در آوردم و با روغن کمرشو ماساژ دادم
الین:آخ
من:بمیرم برات
الین:خدانکنه
بعد از کلی ماساژ دادن لباسشو پوشوندم بردمش تو حیاط
نشستیم همه رو چمن ها
الین:رسام
من:جان
الین:ویار کردم
من:جانم بگو
الین:من چای لیمو میخام
هنگ کردم من الان لیمو از کجا بیارم فکر نکنم دیگه داشته باشه مغازه ها
من:از کجا بیارم
با دلخوری گفت:من کار ندارم همین الان چای لیمو با کلوچه زنجبیل
مامان:من میارم
مامان رفت و بعد از چند دیقه اومد و چای لیمو و کلوچه های زنحبیلی رو گذاشت جلوی الین
الین با اشتیاق شروع کرد خوردن با لذت به شور و اشتیاقش نگاه کردم
بابا:رسام چه خبر از کار و بار
با بابا مشغول حرف زدن راجب کارخونه و شرکت ها شدیم
بعد از اتمام حرفامون بابا رفت سری به شرکت بزنه
من:الین گشنت نیس؟ تشنه چی؟
الین:چرا گرسنمه هوس ترشی کردم
رسا خندید بهش چشم غره رفتم
من:ترشی چی
الین:ازینا که توش همه چی داره و بزرگه
سر تکون دادم و بلند شدم
من:الان میرم میگیرم
الین:بیا دم گوشت یه چیز بگم
سرمو بردم دم لبش که محکم گونه امو بوسید:دوست دارم رسامم ❤ ❤
لبخند زدم و بوسه کوتاهی به لبش زدم
رفتم بالا و لباس پوشیدم که برم واسه الین خانوم دنبال ترشی
بعد از هزار تا مرحله با ترشی برگشتم خونه و دادم دست الین و خودمو پرت کردم رو کاناپه
من:آخ خسته شدم
با نوازش دستی رو شکمم چشامو باز کردم رسام بود
رسام:خوبی
من:خیلی خستم
رسام:بخاب عشقم بخاب
چشامو بستم و سرمو گذاشتم رو سینش کمتر از چند دقیقه با آرامش تنش خابیدم #رسام
الین رو آروم گذاشتم رو تخت و زیر سرش بالش گذاشتم روش پتو کشیدم و بوسه ای به سرش زدم
از اتاق خارج شدم
رفتم پایین ساعت ۶ بود همه تو حیاط بودن جز رهام
رفتم و نشستم پیششون
مامان:الین خوبه
من:خابید باز خیلی خستس
مامان:موقع حاملگی خاب زیاد میشه نگران نباش
سر تکون دادم رسا یه لیوان چایی داد بهم با آبنبات خوردم و دراز شدم رو چمن
رسا:داداش
من:جانم
رسا:اسم نی نی رو چی میزارین؟
من:هنوز انتخاب نکردیم ولی یه اسم خوب میزارم
مامان خندید:الین اگه بزاره
خندم گرفت راست میگه مامان الین عمرا بزاره
چشامو بستم و فکر کردم به وقتی که بچم دنیا بیاد
بغلش کنم..باهاش بازی کنم..بهش یاد بدم بگه بابا..وقتی خورد زمین دستشو بگیرم بلندش کنم
خیلی منتظر اومدنشم.خیلی زیاد فقط ۴ ماه مونده هفته بعد الین ۵ ماهه میشه خداروشکر حالت تهو نداشت ولی وای از ویار هاش یه چیزایی هوس میکنه یهو آدم هنگ میکنه
با صدای رسا از فکر بیرون اومدم:جانم
رسا:الین صدات میکنه
سریع بلند شدم و رفتم بالا
رو پله نشسته بود دوییدم سمتش
من:الین چی شده
الین:رسام کمرم خیلی درد میکنه
بغلش کردم بردمش اتاق تیشترشو در آوردم و با روغن کمرشو ماساژ دادم
الین:آخ
من:بمیرم برات
الین:خدانکنه
بعد از کلی ماساژ دادن لباسشو پوشوندم بردمش تو حیاط
نشستیم همه رو چمن ها
الین:رسام
من:جان
الین:ویار کردم
من:جانم بگو
الین:من چای لیمو میخام
هنگ کردم من الان لیمو از کجا بیارم فکر نکنم دیگه داشته باشه مغازه ها
من:از کجا بیارم
با دلخوری گفت:من کار ندارم همین الان چای لیمو با کلوچه زنجبیل
مامان:من میارم
مامان رفت و بعد از چند دیقه اومد و چای لیمو و کلوچه های زنحبیلی رو گذاشت جلوی الین
الین با اشتیاق شروع کرد خوردن با لذت به شور و اشتیاقش نگاه کردم
بابا:رسام چه خبر از کار و بار
با بابا مشغول حرف زدن راجب کارخونه و شرکت ها شدیم
بعد از اتمام حرفامون بابا رفت سری به شرکت بزنه
من:الین گشنت نیس؟ تشنه چی؟
الین:چرا گرسنمه هوس ترشی کردم
رسا خندید بهش چشم غره رفتم
من:ترشی چی
الین:ازینا که توش همه چی داره و بزرگه
سر تکون دادم و بلند شدم
من:الان میرم میگیرم
الین:بیا دم گوشت یه چیز بگم
سرمو بردم دم لبش که محکم گونه امو بوسید:دوست دارم رسامم ❤ ❤
لبخند زدم و بوسه کوتاهی به لبش زدم
رفتم بالا و لباس پوشیدم که برم واسه الین خانوم دنبال ترشی
بعد از هزار تا مرحله با ترشی برگشتم خونه و دادم دست الین و خودمو پرت کردم رو کاناپه
من:آخ خسته شدم
۱۷.۵k
۰۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.