بهش گفتم: منم تورو خیلی دوست دارم! خوشحال شد. بهم گفت مام
بهش گفتم: منم تورو خیلی دوست دارم! خوشحال شد. بهم گفت مامان بابا فردا میان آره؟ گفتم آره. فرداشب میان. دلم میخواست که باهم بریم پارک. کتابمو برداشتم و گفتم حاضر شو! میخوایم بریم پارک. بعدش سریع حاضر شد و راه افتادیم!😉
تو راه براش یه بستنی خریدم. بعدش که رسیدیم کلی تابش دادمو بعد دوساعت بازی راه افتادیم بریم خونه. بهم گفت: من دلم درد میکنه. بهش گفتم: خوب میشه. بهش توجه نکن. اما انگار بدتر شده بود. به خونه که رسیدیم براش شربت لیمو نعناع درست کردم ولی باز بهتر نشد. نگران شدم. گفتم که بیا بریم دکتر. قبول کرد. تو ماشین گریه میکرد و میگفت: دلم درد میکنه واااای! کی میرسیم! براش آهنگ شاد گزاشتم و موبایلمو دادم بازی کرد. گریش قطع شد اما هنوز دلش درد میکرد. وقتی رسیدیم ۳ نفر باید از ما زودتر میرفتن! بغلش کردم و نشوندمش رو خودم. وقت گرفتم و اون گفت: همه دارن میرن اتاق دکتر پوست. شما برو عمومی! من خوشحال شدم چون یعنی دیگه نباید صبر میکردیم! بدوبدو بردمش دکتر. بعد از معاینه چند تا دارو نوشت و گفت: مسمومیت ساده گرفته. این دارو ها تا فردا شب خوبش میکنه! خوشحال شدم و تشکر کردم. رفتیم و براش دارو هارو خریدم و وقتی رسیدیم، بهش دارو هارو دادم و دلش آروم شد. فکر کنم از بستنیه اینجوری شده!
براش ناهار که درست میکردم گفت: نیمرو میخوام. چون غذای سبک و سادنه ای بود، مناسب بود. باهم خوردیم. بعد نشستیم و باهم صحبت کردیم.
عصر شده بود. بازیشو آورد باهم بازی کردیم. خواست بره بخوابه گفتم باهم میریم.
رفتیم و خوابیدیم. براش آهنگ گزاشتم تا خوابش ببره!😄
این پارت هم تموم شد امیدورم دوست داشته باشین😄 بااای👋 👋 👋
تو راه براش یه بستنی خریدم. بعدش که رسیدیم کلی تابش دادمو بعد دوساعت بازی راه افتادیم بریم خونه. بهم گفت: من دلم درد میکنه. بهش گفتم: خوب میشه. بهش توجه نکن. اما انگار بدتر شده بود. به خونه که رسیدیم براش شربت لیمو نعناع درست کردم ولی باز بهتر نشد. نگران شدم. گفتم که بیا بریم دکتر. قبول کرد. تو ماشین گریه میکرد و میگفت: دلم درد میکنه واااای! کی میرسیم! براش آهنگ شاد گزاشتم و موبایلمو دادم بازی کرد. گریش قطع شد اما هنوز دلش درد میکرد. وقتی رسیدیم ۳ نفر باید از ما زودتر میرفتن! بغلش کردم و نشوندمش رو خودم. وقت گرفتم و اون گفت: همه دارن میرن اتاق دکتر پوست. شما برو عمومی! من خوشحال شدم چون یعنی دیگه نباید صبر میکردیم! بدوبدو بردمش دکتر. بعد از معاینه چند تا دارو نوشت و گفت: مسمومیت ساده گرفته. این دارو ها تا فردا شب خوبش میکنه! خوشحال شدم و تشکر کردم. رفتیم و براش دارو هارو خریدم و وقتی رسیدیم، بهش دارو هارو دادم و دلش آروم شد. فکر کنم از بستنیه اینجوری شده!
براش ناهار که درست میکردم گفت: نیمرو میخوام. چون غذای سبک و سادنه ای بود، مناسب بود. باهم خوردیم. بعد نشستیم و باهم صحبت کردیم.
عصر شده بود. بازیشو آورد باهم بازی کردیم. خواست بره بخوابه گفتم باهم میریم.
رفتیم و خوابیدیم. براش آهنگ گزاشتم تا خوابش ببره!😄
این پارت هم تموم شد امیدورم دوست داشته باشین😄 بااای👋 👋 👋
۵.۰k
۰۵ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.