پارت ۸ رمان funny girls
پارت ۸ رمان funny girls
(میتسو)هوفــــ بازم سر و صدا ی توی اتاق سولی نمیزاشت به اهنگم برسم ، به دستور لیان میگه باید حتما یه اهنگ بسازی اونم چی سه نفره که خیلی اهنگ سازی برای اعضای کمتر سخته ، الان دو ساعته دارم رو ملودی اولش کار میکنم دیه دارم خسته میشم اههـــ اخه کار کم بود بهم پیشنهاد اهنگم میده خوبه خودشم وکالیسته میدونه کار سخته ، از اونطرف باید با ویکی هم تمرین کنم ، وقتی مارام تموم شد که البته و نصفش و انجام دادم رفتم سمت هندزفری و اهنگی که تا الان ضبطش کردمو گوش دادم ، جالب و باریتم بود بعدا باید با ویکی و لیان هم در موردش صحبت کنم ، رفتم سمت اتاق لیان دیدم داره با عروسکش حرف میزنه دستشو کشیدم بردم تو اتاقم انداختمش بعدم رفتم سمت اتاق ویکی که داشت پیانو میزد و متن رپی که برای اهنگ جدید ساخته بود و میخوند بدون شوخی باید بگم نویسندگیش فوق العادس ، منم نباید زیاد ایراد بگیرم راستش خودمم دلم یدونه اهنگ میخواست(پس کرم نریز عبضی) تو چیز بخور وجی نمیخوای که منم مث تیفانی بشم دیقه به دیقه با وجدانش صحبت میکنه (نه) پس لال شو (چشمـ میتی کومان جونمـــ) زهرمار ، در حال خوددرگیری بودم که دیدم ویکی کارش تموم شد زود کشیدمش سمت اتاقم ، دیدم لیان داره اهنگو برا خودش گوش میده ، یکی زدم پس کلشو گفتم فقط ۵ روز وقت داریم شنقلا بیاین تمرین کنیم ، با هم تمرین کردیم و بزبا کمک هم دیه تا ساعت ۴ بامداد کار داشتیم دیگه داشتیم از خستگی میمردیم ، این لیانم که فقط گیر میداد در همین حین بود که رئیس ان به گوشی ویکی زنگید وااااا ساعت ۴ صبحه نمیخواد بکپه این ، (خوبه حالا خودتونم بیدارینا) باز این وجی داره دهن منو وا میکنه(اون صاحب مرده که همیشه بازه خواهر من)ایشــــ ، ویکی برداشت و بعد صحبتاش قطع کرد و گفت : بدبخت شدیم بچه ها ، این شارلاتان عبضی حواسش نبوده انگاری به رئیس کمپانی ks گفته اینا فقط سه روز مهلت میخوان فردا باید بریم برای اجرای تمرین تو اتاق دیجی پس فردا هم باید اهنگ و بدیم بیرون (لیان) از حرفای ویکی به جنون رسیده بودم اخه کدوم خری برای اهنگ بیرون دلدن فقط سه روز وقت میگیره الان هرجا بری فوق فوقش برای یه اهنگ یه ماه کار میکنن اون وقت این بشر رفته گفته فقط سه روز د اخه خودت میتونی تو این مدت کم اهنگ بدی بیرون ، فکر میکنه کشکه میندازی تو دوغ هم میزنی میشه ماست (چی گفت😕 😕 😕 ) داشتم برا خوزم چرت و پرت میبافتم که میتسو با خستگی و بی حوصلگی گفت بیخی بچه ها بریم بکپیم بهتره اینقد بهش فکر کنیم تا مغزمون متلاشی شه که باهاش موافق بودم خیلی خسته شدیم رفتم سمت اتاق خودمو تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد zzz صبح که از خواب بلند شدم رفتم سر و صورتمو شستم رفتم بیرون سمت اشپزخونه یه مارشمالو برداشتمو رفتم سمت اتاق ویکی که دیدم داره خز میپوشه(منظورش همون لباسه) گفتم کدوم جهنم دره ای داری میری که گفت باید بریم اتاق دیجی اهاعــ به کل یادم رفته بودم رفتم سمت اتاقم زود ست لباس طلاییمو پوشیدمو به سمت اتاق میتسو حرکت کردم ست لباس صورتی پوشیده بود باهم از اتاق رفتیم بیرون و در همون حین ویکی هم اومد از اتاق بیرون سه نفری به سمت ماشین رفتیمو حرکت کردیم [بچه ها اتاق دیجی اتاقیه که تو کره یا چین ، میرن ، اندازش مثل یه مدرسست که اتاق اتاق داره و تو هر اتاق میتونه ۱۰ نفر تمرین کنه که الان دخترا دارن اونجا میرن] وقتی رسیدیم پیاده شدیمو بدون در زدن رفتیم جایی که همیشه میرفتیم تا وارد شدیم دیدیم سه تا پسر رو جاهامون نشستن یه جیغــــ کشیدمو گفتم اینجا چه غلطی میکنین که یکیشون بلند شد و گفت من باید این سوالو از شما کنم که تو اتاق ما چیکار میکنین در همین حین میتسو رفت پشت در تا ببینه درست اومدیم وقتی دوباره برگشت گفت همینجا بود دوباره برگشتم سمت پسرا و گفتم هه هه جوک بامزه ای بود اقاپسر خیلی خندیدیم حالا که شوخیتو کردی از اینجا گورتونو گم کنین چون اینجا اتاق ماست ، در همون حال بودیم هی من نگاش میکردم ، اون نگام میکرد همینطور ادامه داشت که منیجر پارک یو اومد تو از دیدنش خوشحال شدمو گفتم سلام اقای پارک میشه بگین این اقایون اینجا چیکار میکنن که اقای پارک گفت شما نبودین بهشون گفتم چونکه شما نیستین و البته جای دیگه ای نبود برن اتاق شما ها حالا مشکل چیه ویکیم گفت حالا که ما اومدیم پس برن بیرون اقای پارکم گفت ن نمیشه باهم تو اتاق باشین ۶ نفرین دیگه چیه مگه ای بابا هوفـــ میتسو گفت چشمو درو رو به مدیر بست از کارش خندم گرفت وقتی بی اعصاب میشد دیه هیشکسو نمیشناخت (ویکی) رو به پسرا کردمو نگاشون کردم که دیدم دارن کارشونو میکنن منم بیخیال رفتم سمت یکی از صندلی ها و بچه هام اومدن کنارم نشستن (شوگا) از اونی که لباس طلایی پوشیده بود خوشم اومده بود ، اما
(میتسو)هوفــــ بازم سر و صدا ی توی اتاق سولی نمیزاشت به اهنگم برسم ، به دستور لیان میگه باید حتما یه اهنگ بسازی اونم چی سه نفره که خیلی اهنگ سازی برای اعضای کمتر سخته ، الان دو ساعته دارم رو ملودی اولش کار میکنم دیه دارم خسته میشم اههـــ اخه کار کم بود بهم پیشنهاد اهنگم میده خوبه خودشم وکالیسته میدونه کار سخته ، از اونطرف باید با ویکی هم تمرین کنم ، وقتی مارام تموم شد که البته و نصفش و انجام دادم رفتم سمت هندزفری و اهنگی که تا الان ضبطش کردمو گوش دادم ، جالب و باریتم بود بعدا باید با ویکی و لیان هم در موردش صحبت کنم ، رفتم سمت اتاق لیان دیدم داره با عروسکش حرف میزنه دستشو کشیدم بردم تو اتاقم انداختمش بعدم رفتم سمت اتاق ویکی که داشت پیانو میزد و متن رپی که برای اهنگ جدید ساخته بود و میخوند بدون شوخی باید بگم نویسندگیش فوق العادس ، منم نباید زیاد ایراد بگیرم راستش خودمم دلم یدونه اهنگ میخواست(پس کرم نریز عبضی) تو چیز بخور وجی نمیخوای که منم مث تیفانی بشم دیقه به دیقه با وجدانش صحبت میکنه (نه) پس لال شو (چشمـ میتی کومان جونمـــ) زهرمار ، در حال خوددرگیری بودم که دیدم ویکی کارش تموم شد زود کشیدمش سمت اتاقم ، دیدم لیان داره اهنگو برا خودش گوش میده ، یکی زدم پس کلشو گفتم فقط ۵ روز وقت داریم شنقلا بیاین تمرین کنیم ، با هم تمرین کردیم و بزبا کمک هم دیه تا ساعت ۴ بامداد کار داشتیم دیگه داشتیم از خستگی میمردیم ، این لیانم که فقط گیر میداد در همین حین بود که رئیس ان به گوشی ویکی زنگید وااااا ساعت ۴ صبحه نمیخواد بکپه این ، (خوبه حالا خودتونم بیدارینا) باز این وجی داره دهن منو وا میکنه(اون صاحب مرده که همیشه بازه خواهر من)ایشــــ ، ویکی برداشت و بعد صحبتاش قطع کرد و گفت : بدبخت شدیم بچه ها ، این شارلاتان عبضی حواسش نبوده انگاری به رئیس کمپانی ks گفته اینا فقط سه روز مهلت میخوان فردا باید بریم برای اجرای تمرین تو اتاق دیجی پس فردا هم باید اهنگ و بدیم بیرون (لیان) از حرفای ویکی به جنون رسیده بودم اخه کدوم خری برای اهنگ بیرون دلدن فقط سه روز وقت میگیره الان هرجا بری فوق فوقش برای یه اهنگ یه ماه کار میکنن اون وقت این بشر رفته گفته فقط سه روز د اخه خودت میتونی تو این مدت کم اهنگ بدی بیرون ، فکر میکنه کشکه میندازی تو دوغ هم میزنی میشه ماست (چی گفت😕 😕 😕 ) داشتم برا خوزم چرت و پرت میبافتم که میتسو با خستگی و بی حوصلگی گفت بیخی بچه ها بریم بکپیم بهتره اینقد بهش فکر کنیم تا مغزمون متلاشی شه که باهاش موافق بودم خیلی خسته شدیم رفتم سمت اتاق خودمو تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد zzz صبح که از خواب بلند شدم رفتم سر و صورتمو شستم رفتم بیرون سمت اشپزخونه یه مارشمالو برداشتمو رفتم سمت اتاق ویکی که دیدم داره خز میپوشه(منظورش همون لباسه) گفتم کدوم جهنم دره ای داری میری که گفت باید بریم اتاق دیجی اهاعــ به کل یادم رفته بودم رفتم سمت اتاقم زود ست لباس طلاییمو پوشیدمو به سمت اتاق میتسو حرکت کردم ست لباس صورتی پوشیده بود باهم از اتاق رفتیم بیرون و در همون حین ویکی هم اومد از اتاق بیرون سه نفری به سمت ماشین رفتیمو حرکت کردیم [بچه ها اتاق دیجی اتاقیه که تو کره یا چین ، میرن ، اندازش مثل یه مدرسست که اتاق اتاق داره و تو هر اتاق میتونه ۱۰ نفر تمرین کنه که الان دخترا دارن اونجا میرن] وقتی رسیدیم پیاده شدیمو بدون در زدن رفتیم جایی که همیشه میرفتیم تا وارد شدیم دیدیم سه تا پسر رو جاهامون نشستن یه جیغــــ کشیدمو گفتم اینجا چه غلطی میکنین که یکیشون بلند شد و گفت من باید این سوالو از شما کنم که تو اتاق ما چیکار میکنین در همین حین میتسو رفت پشت در تا ببینه درست اومدیم وقتی دوباره برگشت گفت همینجا بود دوباره برگشتم سمت پسرا و گفتم هه هه جوک بامزه ای بود اقاپسر خیلی خندیدیم حالا که شوخیتو کردی از اینجا گورتونو گم کنین چون اینجا اتاق ماست ، در همون حال بودیم هی من نگاش میکردم ، اون نگام میکرد همینطور ادامه داشت که منیجر پارک یو اومد تو از دیدنش خوشحال شدمو گفتم سلام اقای پارک میشه بگین این اقایون اینجا چیکار میکنن که اقای پارک گفت شما نبودین بهشون گفتم چونکه شما نیستین و البته جای دیگه ای نبود برن اتاق شما ها حالا مشکل چیه ویکیم گفت حالا که ما اومدیم پس برن بیرون اقای پارکم گفت ن نمیشه باهم تو اتاق باشین ۶ نفرین دیگه چیه مگه ای بابا هوفـــ میتسو گفت چشمو درو رو به مدیر بست از کارش خندم گرفت وقتی بی اعصاب میشد دیه هیشکسو نمیشناخت (ویکی) رو به پسرا کردمو نگاشون کردم که دیدم دارن کارشونو میکنن منم بیخیال رفتم سمت یکی از صندلی ها و بچه هام اومدن کنارم نشستن (شوگا) از اونی که لباس طلایی پوشیده بود خوشم اومده بود ، اما
۲۷.۵k
۱۹ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.