رمان بازگشت دوباره
رمان بازگشت دوباره
قسمت:11
-اه....آه......................اه......اه
بابا-چته مث پدر مرده ها قیافتو کردی؟..لبو لوچتو جمع کن افتاده کف پات!شامتم بخور یخ کرد.....اینهمه هم آه نکش مگه من مردم که اینطوری غمباد گرفتی!؟جمع کن خودتو...مگه شکست عشقی خوردی؟
-اه بابا کاری که شما کردین دست کمی از شکست عشقی نداره!چرا جلوی اونارو نگرفتین؟چرا وقتی بزور ماندانا رو ازم گرفتن چیزی نگفتین؟.....آروم دستمو گذاشتم روی گونه ام که قبل از اینکه ماندانا رو به زور ازم بگیرن بوس کرده بود....
-ای پدر هنوز جای بوسه آتشین مانا بر گونه ام مانند گرم است ...مانند همان بوق گرمی که از کو....با پس گردنی بابا حرفم نصفه موند
بابا-جو گرفتنت هم مث آدم نیست!مثال قشنگ تر نداشتی؟خاک !
-بابا حالا خونه و خانواده اونارو از کجا پیدا کنیم؟نه شماره ای ازشون گرفتی؟ نه فامیلشونو میدونی؟حالا هیچ کسی هم همراه خودت نیاوردی که بره پرس و جو....حالا این پرسو جو رو بیخیال تو حتی نگران خودت هم نیستی اگه دشمنات اینجا گیرت بیارن چی؟ ها کار هر دومون تمومه!
بابا یه نگاه به من کرد یه لبخند محو زد و گفت:
-قربون عقل ناقصت برم تو از کجا میدونی من کسی رو نیاوردم؟
با چشم به دوتا میز اشاره کرد که یکی از میز های چهار نفر و اون یکی 3 نفر نشسته بودن و ادامه داد:اونا ادمای منن....و درباره شماره تلفن و فامیل!..فامیل شو که گفت ندایی....و تلفن هم دیگه خیلی خز میشد من میگفتم شمارتو بده....با همین اسم و فامیل پیداشون میکنیم بچه جون تو نگران نباش!
-بابااااااا من بچه نیستم!قراره دوماد بشم!
بابا-کمتر واسه خودت پپسی باز کن.....شاید اونا اجازه ندادن یا شاید نشد!فکر نمیکنی الان خیلی زوده واسه ازدواج اون یک سالشه!
-پدر من مگه من میخوام اونکارا باهاش کنم که میگی یک سالشه؟
بابا یه ابروشو بالا برد و چشماشو ریز کرد و اروم پرسید چه کاری؟
چند بار ابرو بالا انداختم و گفتم:
-اون کارا دیگه...
بابا کشیده گفت
بابا-خخخخخخخخب
-خب به جمالت همون کارای زن و شوهری ....همونا که باعث شد من به دنیا بیام .....
قبل اینکه بابا به خودش بیاد من شروع کردم به دویدن بابا هم دمبالم بود
بابا-وایسا ببینم پدر سوخته تو اینکارارو از کی یاد گرفتی؟
همونطور که به سمت بیرون میدویدم داد زدم:
-با یارتا کارای مامان و باباش و دیدیم ...البته دزدکی
بابا-خاک تو سر سام کنن...خدایا خودت فرزندان مارا به راه راست هدایت کن
من که دیگه خسته شده بودم ایستادم
-دیگه دیره. .دیگه دیره دل اسیره دل اسیره.....
*********************************
*شاهین *
جان-قربان ظاهرن منصور هدفش این بود که تمام اموال پدرش و برادر بزرگش رو بالا بکشه اما مثل اینکه وقتی میخواسته فرار کنه گیر پلسا
می افته و الان تو هلوف دونیه. ....پدر و برادرش هم به جرم قاچاق انسان محکوم به حبس ابد شدن ....
-هه....اینارو بیخیال شو جان بگو محموله قاچاق مواد که قرار بود به عبد لله بفروشی چی شد انجام شد؟....یا تو نبود من گند زدین؟
جان-نه قربان همه چی به خوبی و خوشی تموم شده .....به جز فرار تایگر همه چی خوبه
-تایگر مثل یه موش ترسو و مثل یه مار هفت خط به زودی دوباره میاد تو دام شاهین
********************
*سورن*
-بابا اون گردن بند که به انگلیسی نوشته (M ) رو براش بگیریم! خوشگله... حروف اول اسمشم هست. ....
بابا به فروشنده گفت که گردن بند و بیاره
********************************
قسمت:11
-اه....آه......................اه......اه
بابا-چته مث پدر مرده ها قیافتو کردی؟..لبو لوچتو جمع کن افتاده کف پات!شامتم بخور یخ کرد.....اینهمه هم آه نکش مگه من مردم که اینطوری غمباد گرفتی!؟جمع کن خودتو...مگه شکست عشقی خوردی؟
-اه بابا کاری که شما کردین دست کمی از شکست عشقی نداره!چرا جلوی اونارو نگرفتین؟چرا وقتی بزور ماندانا رو ازم گرفتن چیزی نگفتین؟.....آروم دستمو گذاشتم روی گونه ام که قبل از اینکه ماندانا رو به زور ازم بگیرن بوس کرده بود....
-ای پدر هنوز جای بوسه آتشین مانا بر گونه ام مانند گرم است ...مانند همان بوق گرمی که از کو....با پس گردنی بابا حرفم نصفه موند
بابا-جو گرفتنت هم مث آدم نیست!مثال قشنگ تر نداشتی؟خاک !
-بابا حالا خونه و خانواده اونارو از کجا پیدا کنیم؟نه شماره ای ازشون گرفتی؟ نه فامیلشونو میدونی؟حالا هیچ کسی هم همراه خودت نیاوردی که بره پرس و جو....حالا این پرسو جو رو بیخیال تو حتی نگران خودت هم نیستی اگه دشمنات اینجا گیرت بیارن چی؟ ها کار هر دومون تمومه!
بابا یه نگاه به من کرد یه لبخند محو زد و گفت:
-قربون عقل ناقصت برم تو از کجا میدونی من کسی رو نیاوردم؟
با چشم به دوتا میز اشاره کرد که یکی از میز های چهار نفر و اون یکی 3 نفر نشسته بودن و ادامه داد:اونا ادمای منن....و درباره شماره تلفن و فامیل!..فامیل شو که گفت ندایی....و تلفن هم دیگه خیلی خز میشد من میگفتم شمارتو بده....با همین اسم و فامیل پیداشون میکنیم بچه جون تو نگران نباش!
-بابااااااا من بچه نیستم!قراره دوماد بشم!
بابا-کمتر واسه خودت پپسی باز کن.....شاید اونا اجازه ندادن یا شاید نشد!فکر نمیکنی الان خیلی زوده واسه ازدواج اون یک سالشه!
-پدر من مگه من میخوام اونکارا باهاش کنم که میگی یک سالشه؟
بابا یه ابروشو بالا برد و چشماشو ریز کرد و اروم پرسید چه کاری؟
چند بار ابرو بالا انداختم و گفتم:
-اون کارا دیگه...
بابا کشیده گفت
بابا-خخخخخخخخب
-خب به جمالت همون کارای زن و شوهری ....همونا که باعث شد من به دنیا بیام .....
قبل اینکه بابا به خودش بیاد من شروع کردم به دویدن بابا هم دمبالم بود
بابا-وایسا ببینم پدر سوخته تو اینکارارو از کی یاد گرفتی؟
همونطور که به سمت بیرون میدویدم داد زدم:
-با یارتا کارای مامان و باباش و دیدیم ...البته دزدکی
بابا-خاک تو سر سام کنن...خدایا خودت فرزندان مارا به راه راست هدایت کن
من که دیگه خسته شده بودم ایستادم
-دیگه دیره. .دیگه دیره دل اسیره دل اسیره.....
*********************************
*شاهین *
جان-قربان ظاهرن منصور هدفش این بود که تمام اموال پدرش و برادر بزرگش رو بالا بکشه اما مثل اینکه وقتی میخواسته فرار کنه گیر پلسا
می افته و الان تو هلوف دونیه. ....پدر و برادرش هم به جرم قاچاق انسان محکوم به حبس ابد شدن ....
-هه....اینارو بیخیال شو جان بگو محموله قاچاق مواد که قرار بود به عبد لله بفروشی چی شد انجام شد؟....یا تو نبود من گند زدین؟
جان-نه قربان همه چی به خوبی و خوشی تموم شده .....به جز فرار تایگر همه چی خوبه
-تایگر مثل یه موش ترسو و مثل یه مار هفت خط به زودی دوباره میاد تو دام شاهین
********************
*سورن*
-بابا اون گردن بند که به انگلیسی نوشته (M ) رو براش بگیریم! خوشگله... حروف اول اسمشم هست. ....
بابا به فروشنده گفت که گردن بند و بیاره
********************************
۹.۲k
۳۱ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.