پنج سال گذشت ...
#پنج سال گذشت ...
و هنوز نمی دانم این دخترک سرگشته صبح ها چه دلیلی برای بیدار شدن از خواب دارد
و با چه امیدی روزهایش را به آغوش شب می سپارد
و حتی نمی دانم لبخندهایش قدرت نقاب نهادن بر آشوب درونش و یا اشک هایش قدرتی برای کاستن از سنگینی حجم اندوهش دارد یا نه.
پنج سال ...
اما نه ، گویی صد سال از آن شب نفرین شده میگذرد.
بعد از رفتنت آنقدر دنیا خالی شد که صدای پای عابران آزارم میدهد، کاش یک شب بیایی و دستانم را بگیری تا به سوی آبی بی کران پرواز کنیم ...
کاش یک بار دیگر مرا سخت در آغوش بفشاری ، دستانت دست هایم را گرما بخشد ...
کاش امیدی ،
آرزویی ،
کاش رویایی برایم باقی میگذاشتی
حال تو بگو ،
این صد سال بر تو چگونه گذشت ؟
#عاشقانه های من
و هنوز نمی دانم این دخترک سرگشته صبح ها چه دلیلی برای بیدار شدن از خواب دارد
و با چه امیدی روزهایش را به آغوش شب می سپارد
و حتی نمی دانم لبخندهایش قدرت نقاب نهادن بر آشوب درونش و یا اشک هایش قدرتی برای کاستن از سنگینی حجم اندوهش دارد یا نه.
پنج سال ...
اما نه ، گویی صد سال از آن شب نفرین شده میگذرد.
بعد از رفتنت آنقدر دنیا خالی شد که صدای پای عابران آزارم میدهد، کاش یک شب بیایی و دستانم را بگیری تا به سوی آبی بی کران پرواز کنیم ...
کاش یک بار دیگر مرا سخت در آغوش بفشاری ، دستانت دست هایم را گرما بخشد ...
کاش امیدی ،
آرزویی ،
کاش رویایی برایم باقی میگذاشتی
حال تو بگو ،
این صد سال بر تو چگونه گذشت ؟
#عاشقانه های من
۴.۵k
۰۱ بهمن ۱۳۹۵