امروز یه پرده نمایش داریم...
امروز یه پرده نمایش داریم...
#عشق_بادکنکی
پرده کنار میرود، دوتا بادکنک با نام های سیروس و مریم در حال عشقبازی هستند.
مریم: سیروس من بدون تو کم باد میشم....هق هق
سیروس: مریمم من هم بدون تو میترکم عشقم :(
در این لحظه یه بادی میاد و مریم رو میبره به سمت کاکتوسی که صدمتر اونورتر بیخود و بیجهت روییده و منتظره گند بزنه به داستان عشقی ما.
مریم همینطوری که داره بر اثر وزش باد دور میشه مدام فریاد میزنه سیروس
سیروس: مریمممم
مریم: سیروسسسسس
ناگهان مریم برخورد میکنه به کاکتوس و برای آخرین بار داد میزنه سیروسسسسس که صدای فس سوراخ شدنش با سیروس یکی میشه و یه چیزی تولید میشه تو مایه های سیروسسسفسثصصثثصصصسسسث.
سیروس همینطوری هاج و واج مونده تو این منظره ی غم انگیز که یهو کارگردان وارد میشه.
کارگردان: کات آقا،کات، سیروس جان مثلا داره باد میاد ها، خب توام یه تکونی بخور
سیروس: مگه منم باید تکون میخوردم؟
کارگردان: معلومه که آره، خب منطقیش اینه وقتی باد میاد تورو هم با خودش ببره، بادکنکی دیگه، تیر چراغ برق که نیستی روت اثر نداشته باشه!
سیروس: نخیر، این تو سناریو نبود،من از کجا بدونم؟
کارگردان: عقلت چی میگه بی شعور؟
سیروس : بی شعور خودتی، درست صحبت کن.
در این هنگام کارگردان خودکاری رو از تو جیبش درمیاره و مثل خنجر میبره بالا و با این جمله که "همینم مونده یه بادکنک واسه من شاخ شه" خودکار رو فرود میاره رو سیروس و سیروس رو میترکونه.
پرده میفته و مردم در حالی که غر میزنن که اینهمه پول تیاتر و چیپس دادیم که آخر کارگردان همه چی رو خراب کنه سالن رو ترک میکنن.
تمام
#مهدی_احمدیان
پ.ن : خیلیییییییی غم انگیز بود سرنوشت مریم :"(
عشق موندگار نصیبتون ❤
#عشق_بادکنکی
پرده کنار میرود، دوتا بادکنک با نام های سیروس و مریم در حال عشقبازی هستند.
مریم: سیروس من بدون تو کم باد میشم....هق هق
سیروس: مریمم من هم بدون تو میترکم عشقم :(
در این لحظه یه بادی میاد و مریم رو میبره به سمت کاکتوسی که صدمتر اونورتر بیخود و بیجهت روییده و منتظره گند بزنه به داستان عشقی ما.
مریم همینطوری که داره بر اثر وزش باد دور میشه مدام فریاد میزنه سیروس
سیروس: مریمممم
مریم: سیروسسسسس
ناگهان مریم برخورد میکنه به کاکتوس و برای آخرین بار داد میزنه سیروسسسسس که صدای فس سوراخ شدنش با سیروس یکی میشه و یه چیزی تولید میشه تو مایه های سیروسسسفسثصصثثصصصسسسث.
سیروس همینطوری هاج و واج مونده تو این منظره ی غم انگیز که یهو کارگردان وارد میشه.
کارگردان: کات آقا،کات، سیروس جان مثلا داره باد میاد ها، خب توام یه تکونی بخور
سیروس: مگه منم باید تکون میخوردم؟
کارگردان: معلومه که آره، خب منطقیش اینه وقتی باد میاد تورو هم با خودش ببره، بادکنکی دیگه، تیر چراغ برق که نیستی روت اثر نداشته باشه!
سیروس: نخیر، این تو سناریو نبود،من از کجا بدونم؟
کارگردان: عقلت چی میگه بی شعور؟
سیروس : بی شعور خودتی، درست صحبت کن.
در این هنگام کارگردان خودکاری رو از تو جیبش درمیاره و مثل خنجر میبره بالا و با این جمله که "همینم مونده یه بادکنک واسه من شاخ شه" خودکار رو فرود میاره رو سیروس و سیروس رو میترکونه.
پرده میفته و مردم در حالی که غر میزنن که اینهمه پول تیاتر و چیپس دادیم که آخر کارگردان همه چی رو خراب کنه سالن رو ترک میکنن.
تمام
#مهدی_احمدیان
پ.ن : خیلیییییییی غم انگیز بود سرنوشت مریم :"(
عشق موندگار نصیبتون ❤
۲.۶k
۱۳ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.