قسمت اول:
قسمت اول:
یکی از شب های تاریک بود به طوری که به زور جلویش را می دید.ولی در هر صورت باید به همان تپه میرفت که برای آخرین بار پدرش را دیده بود.از تپه بالا رفت و نگاهی به آسمان کرد.آهی کشید و نسیمی موهایش را نوازش کرد ولی ناگه با صدایی به خود لرزید.صدای مانند زوزه ولی از آنچه فکر میکرد صدا به او نزدیک تر بود.قدمی به عقب رفت ولی در جایش خشکش زد .احساس کرد دستی بر روی شانه از است.برگشت تا صورت اورا ببیند ولی باورش نمی شد.گرگی به این عظمت و بزرگی ندیده بود تا به عمرش.به صورت گرگ خیره شده بود که صدایی از فاصله ی نچندان دور امد که میگفت:کریس.برو کنار هشدار دادم بهت...که ناگهان پایش لغزید و از تپه سر خورد.همچنان که غلط میخورد آن دو را میدید که باهم گلاویز شده بودند.صدای زوزه های آن گرگ و صدای داد های آن پسر جوان.از شدت سرگیجه سرش به شدت درد گرفت و صداهایی در گوشش میپیچید که ...صدای ناله ی مادرش بود و داد های پدرش که میگفت فلورا..میاکو را از اینجا ببر..مواظب او باش و صدای زوزه های وحشتناک تر از صدا ی زوزه های کریس و...از هوش رفت..
یکی از شب های تاریک بود به طوری که به زور جلویش را می دید.ولی در هر صورت باید به همان تپه میرفت که برای آخرین بار پدرش را دیده بود.از تپه بالا رفت و نگاهی به آسمان کرد.آهی کشید و نسیمی موهایش را نوازش کرد ولی ناگه با صدایی به خود لرزید.صدای مانند زوزه ولی از آنچه فکر میکرد صدا به او نزدیک تر بود.قدمی به عقب رفت ولی در جایش خشکش زد .احساس کرد دستی بر روی شانه از است.برگشت تا صورت اورا ببیند ولی باورش نمی شد.گرگی به این عظمت و بزرگی ندیده بود تا به عمرش.به صورت گرگ خیره شده بود که صدایی از فاصله ی نچندان دور امد که میگفت:کریس.برو کنار هشدار دادم بهت...که ناگهان پایش لغزید و از تپه سر خورد.همچنان که غلط میخورد آن دو را میدید که باهم گلاویز شده بودند.صدای زوزه های آن گرگ و صدای داد های آن پسر جوان.از شدت سرگیجه سرش به شدت درد گرفت و صداهایی در گوشش میپیچید که ...صدای ناله ی مادرش بود و داد های پدرش که میگفت فلورا..میاکو را از اینجا ببر..مواظب او باش و صدای زوزه های وحشتناک تر از صدا ی زوزه های کریس و...از هوش رفت..
۱.۱k
۱۱ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.