باورت نمی شود
باورت نمیشود
با همین انگشتانِ ظریفی که
بارها و بارها برای تو نوشتهام
چه مشتهایی که به دیوار اتاقم کوبیدهام
باورت نمیشود
همین چشمهایی که خیره و مات به تو مینگریست
چه شبها که بی تو گریست...
باورت میشود تنهاییام را؟!
لمس میکنی آوارگیام را؟!
که بعد از تو
دلم پرسه میزند در خاطراتت
آن هم، شبها!!
حال، دل من را صفت دادهاند
«شبگرد تنها»
با همین انگشتانِ ظریفی که
بارها و بارها برای تو نوشتهام
چه مشتهایی که به دیوار اتاقم کوبیدهام
باورت نمیشود
همین چشمهایی که خیره و مات به تو مینگریست
چه شبها که بی تو گریست...
باورت میشود تنهاییام را؟!
لمس میکنی آوارگیام را؟!
که بعد از تو
دلم پرسه میزند در خاطراتت
آن هم، شبها!!
حال، دل من را صفت دادهاند
«شبگرد تنها»
۹۹
۲۶ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.