ࡃܢܚ݅ࡐ߳ ܥ݆ܣߊ ܝ ࡈߊߺܝ ܦ̇ܘ
ࡃܢܚ݅ࡐ߳ ܥ݆ܣߊܝ ࡈߊߺܝܦ̇ܘ
ܢ݆ߺߊܝࡅ߳ߺߺܙ23
ات ویو
یونتانو گذاشتم رو زمین که دوید سمت بم و شروع کردن به بازی
کاشکی ته و کوک هم همینطور باهم خوب بودن
هاروتو. بنظر شما اگه پدرو مادراتون که میشه پدربزرگ و مادربزگ من ازین قضیه خبر دار بشن چه حالی میشن
ناروتو. هارو تو چت شده
هاروتو. حقیقته داداش!
حق با هاروتو بود به مامان بابا چی بگم!؟ سرم داشت تیر میکشید معدم هم خالی بود چجوری دارو بخرم
بلند شدمو رفتم سمت یخچال و یه سیب برداشتم و شروع کردم به خردن
ته ویو
باید با هاروتو حرف بزنم
&هاروتو.. میشه تنهایی حرف بزنیم
هاروتو. هرچی میخوای بگی جولوی منو پدرم بگو
~هاروتو! بلند شو زودباش
رفتیم تو اتاق مشترک هاروتو و ناروتو نشوندمش رو تخت و خودمم پیشش نشستم
&چرا.. چرا اینکارو میکنی مادرت نخواسته از کوچیکی فکرت درگیر بشه و افسردگی بگیری.. منم شکه شدم
هاروتو. سخته
&مگه من چمه که نمیخوای بابات باشم
هاروتو. خوب.. 19 سال به خیال اینکه یکی دیگه باباته و تورو بزرگ کرده من حتی یه ماه هم نیست که باهاتون رو در رو حرف میزنم
&خوب ات میگفت اخلاقمون به هم رفته
هاروتو. همچیمون به هم رفته
&تعجبیم نداره.. تو پسرمی
میخواستم دستمو بزارم رو سرش ولی منصرف شدم و دستمو گذاشتم رو پام
&خوب.. چقدر میخوای مامانتو اذیت کنی؟
هاروتو. اذیت؟
&مامانت الان تحت فشاره
هاروتو. سعیمو میکنم باهاش خوب باشم فقط.. آخر چی میشه
&چی چی میشه
هاروتو. کیم ات یا جئون ات
&فک کنم جئون ات
هاروتو. چرا
&19 سال باهم نبودیم و عشقمون خیلیی کمرنگتر شده.. خب پاشو بریم بیرون
رفتیم بیرون
ات ویو
سیبم تموم شدو دارو خردمو رفتم تو حال دیدم هاروتو و ته نیستن
=اون دوتا کجان
سولی. تو اتاق ناروتو و هاروتو دارن خوص خوصی حرف میزنن
=آها
نشستم جام و شروع کردیم به حرف زدن
که فهمیدم دو نفر اومدن سرمو بالا کردم دیدم هاروتو و ته اومدن
ته نشست کنار کوک
&نظرتون درباره شهربازی چیه
=کی
&فردا
=فردا بچه ها کلاس کاراته دارن
&ساعت چند تا چند
=2تا4
~ات داری چی میگی! 1تا4
=آاا آره
&پس ساعت 5 حرکته
~ات حالت خوبه تو به این زودی فراموش نمیکنی
=مگه برات مهمه
میخواست چیزی بگه که ته دستشو گذاشت رو شونش
لیدیا. هوراا فردا میریم شهر بازی
هاروتو. یاواشش به کشتن ندیمون
لیدیا. چیه ترسیدی
هاروتو. چی! منو ترس! برو بابا
~راستی چند روزی شرکت نبودی نتونستیم ادامه بدیم
&چی من که دارم میام شرکت
=تهیونگ.. چرا تو انقدر احمقی
منظور کوک از شرکت.. کار مافیاییشون بود
&آها شرکتت دیدی بدون من هیچی جولو نمیره شیی (مثل دخترا دستشو میکشه به پشت موهاش و موهاشو مثلا پرتکرد) برین کنار
ته بلند شدو با عشوه به سمت در حرکت کرد که خندمون گرفت
ܢ݆ߺߊܝࡅ߳ߺߺܙ23
ات ویو
یونتانو گذاشتم رو زمین که دوید سمت بم و شروع کردن به بازی
کاشکی ته و کوک هم همینطور باهم خوب بودن
هاروتو. بنظر شما اگه پدرو مادراتون که میشه پدربزرگ و مادربزگ من ازین قضیه خبر دار بشن چه حالی میشن
ناروتو. هارو تو چت شده
هاروتو. حقیقته داداش!
حق با هاروتو بود به مامان بابا چی بگم!؟ سرم داشت تیر میکشید معدم هم خالی بود چجوری دارو بخرم
بلند شدمو رفتم سمت یخچال و یه سیب برداشتم و شروع کردم به خردن
ته ویو
باید با هاروتو حرف بزنم
&هاروتو.. میشه تنهایی حرف بزنیم
هاروتو. هرچی میخوای بگی جولوی منو پدرم بگو
~هاروتو! بلند شو زودباش
رفتیم تو اتاق مشترک هاروتو و ناروتو نشوندمش رو تخت و خودمم پیشش نشستم
&چرا.. چرا اینکارو میکنی مادرت نخواسته از کوچیکی فکرت درگیر بشه و افسردگی بگیری.. منم شکه شدم
هاروتو. سخته
&مگه من چمه که نمیخوای بابات باشم
هاروتو. خوب.. 19 سال به خیال اینکه یکی دیگه باباته و تورو بزرگ کرده من حتی یه ماه هم نیست که باهاتون رو در رو حرف میزنم
&خوب ات میگفت اخلاقمون به هم رفته
هاروتو. همچیمون به هم رفته
&تعجبیم نداره.. تو پسرمی
میخواستم دستمو بزارم رو سرش ولی منصرف شدم و دستمو گذاشتم رو پام
&خوب.. چقدر میخوای مامانتو اذیت کنی؟
هاروتو. اذیت؟
&مامانت الان تحت فشاره
هاروتو. سعیمو میکنم باهاش خوب باشم فقط.. آخر چی میشه
&چی چی میشه
هاروتو. کیم ات یا جئون ات
&فک کنم جئون ات
هاروتو. چرا
&19 سال باهم نبودیم و عشقمون خیلیی کمرنگتر شده.. خب پاشو بریم بیرون
رفتیم بیرون
ات ویو
سیبم تموم شدو دارو خردمو رفتم تو حال دیدم هاروتو و ته نیستن
=اون دوتا کجان
سولی. تو اتاق ناروتو و هاروتو دارن خوص خوصی حرف میزنن
=آها
نشستم جام و شروع کردیم به حرف زدن
که فهمیدم دو نفر اومدن سرمو بالا کردم دیدم هاروتو و ته اومدن
ته نشست کنار کوک
&نظرتون درباره شهربازی چیه
=کی
&فردا
=فردا بچه ها کلاس کاراته دارن
&ساعت چند تا چند
=2تا4
~ات داری چی میگی! 1تا4
=آاا آره
&پس ساعت 5 حرکته
~ات حالت خوبه تو به این زودی فراموش نمیکنی
=مگه برات مهمه
میخواست چیزی بگه که ته دستشو گذاشت رو شونش
لیدیا. هوراا فردا میریم شهر بازی
هاروتو. یاواشش به کشتن ندیمون
لیدیا. چیه ترسیدی
هاروتو. چی! منو ترس! برو بابا
~راستی چند روزی شرکت نبودی نتونستیم ادامه بدیم
&چی من که دارم میام شرکت
=تهیونگ.. چرا تو انقدر احمقی
منظور کوک از شرکت.. کار مافیاییشون بود
&آها شرکتت دیدی بدون من هیچی جولو نمیره شیی (مثل دخترا دستشو میکشه به پشت موهاش و موهاشو مثلا پرتکرد) برین کنار
ته بلند شدو با عشوه به سمت در حرکت کرد که خندمون گرفت
۳.۱k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.