دکتر لکتر
دکتر لکتر { پارت 1}
از زبان ا/ت :
ای خدااااا چقدر خسته شدم هااا
تازه کارم با بادیگاردی که زخمی شد تموم شده بود و اصلا حال نداشتم از جام بلند شم
من یه اتاق مخصوص داشتم که همیشه داخلش بوی خون می اومد و این برام آرامش بخش بود داشتم با خودم حرف میزدم که یکدفعه کسی شروع به در زدن کرد
در رو باز کردم
جیمین : امممم ... سلام ا/ت رئیس کارت داره
ا/ت : باز چی میخواد از جونم
جیمین : نمیدونم به خدا
ا/ت : خیل خوب تو برو الان میام
بعد رفتن جیمین لباس کار خونیم رو درآوردم و یه لباس پوشیدم که خودم رازی بودم و رفتم پیش رئیس ( عکس لباس پست بعد )
تق تق ( در زد )
یونگی : بیا تو
رفت داخل.......
ا/ت : رئیس چیکارم داشتین ؟
یونگی : من دستم تیر خورده و حالم خوب نیس میتونی کاری برام بکنی ؟ ( با لحن سرد)
ا/ت : ب....بله
ا/ت رفت جعبه ی کمک های اولیه رو آورد و به یونگی کمک کرد
یونگی : مرسی
ا/ت : خواهش میکنم
یونگی : راستی یه چیز دیگه میخواستم بگم
ا/ت : بفرمایید
یونگی : امروز یه ماموریت داریم و اینکه ازت میخوام همراهم باشی چون خواهرم پان پان میخواد بهمون حمله کنه و یه زیر دست عالی به اسم جوجو داره اون خیلی کار بلده بخاطر همین گفتم بیای
ا/ت : چشم قربان حتما میام
یونگی : آفرین دختره خوب حالا برو بیرون
ا/ت : چشم
رفتم بیرون با شنیدن حرف رئیس خیلی ذوق کردم و خوشحال شدم یعنی منو داره با خودش میبره ماموریت ؟ وای خدااااا
پان پان ویو :
اوفففف حوصلم سر رفته بود پس از تک تیر اندازم مانیا خواستم که بیاد چون کارش داشتم
تق تق
پان : بیا تو
مانیا : سلام کاری با من داشتی ؟
پان : دقیقا آره . برو ببین که نقشه های یونگی چیه بعد هم حمله میکنیم 😈
مانیا : باشه حتما ( با لحن شیطانی )
پان : حالا برو بیرون ( سرد )
و مانیا رفت بیرون من هم تصمیم گرفتم برم ببینم جوجو چیکار میکنه آیا برای امشب آماده هست یا نه . پس رفتم به اتاق تمرینش دیدم آهنگ گذاشته و باهاش تکواندو تمرین میکنه
پان : امممم ... جوجو
جو : اووو ... سلام پان پان چه خبر ؟
پان : میبینیم داری برای امشب سخت تمرین میکنی
جو : آره دیگه ما اینیم دیگه 😎
پان : همیشه همین بودی ( با خنده )
جو : چاکر داداشا
همینطور داشتیم با جوجو میگفتیم و میخندیدیم که یکدفعه ....
ادامه دارد ✋
از زبان ا/ت :
ای خدااااا چقدر خسته شدم هااا
تازه کارم با بادیگاردی که زخمی شد تموم شده بود و اصلا حال نداشتم از جام بلند شم
من یه اتاق مخصوص داشتم که همیشه داخلش بوی خون می اومد و این برام آرامش بخش بود داشتم با خودم حرف میزدم که یکدفعه کسی شروع به در زدن کرد
در رو باز کردم
جیمین : امممم ... سلام ا/ت رئیس کارت داره
ا/ت : باز چی میخواد از جونم
جیمین : نمیدونم به خدا
ا/ت : خیل خوب تو برو الان میام
بعد رفتن جیمین لباس کار خونیم رو درآوردم و یه لباس پوشیدم که خودم رازی بودم و رفتم پیش رئیس ( عکس لباس پست بعد )
تق تق ( در زد )
یونگی : بیا تو
رفت داخل.......
ا/ت : رئیس چیکارم داشتین ؟
یونگی : من دستم تیر خورده و حالم خوب نیس میتونی کاری برام بکنی ؟ ( با لحن سرد)
ا/ت : ب....بله
ا/ت رفت جعبه ی کمک های اولیه رو آورد و به یونگی کمک کرد
یونگی : مرسی
ا/ت : خواهش میکنم
یونگی : راستی یه چیز دیگه میخواستم بگم
ا/ت : بفرمایید
یونگی : امروز یه ماموریت داریم و اینکه ازت میخوام همراهم باشی چون خواهرم پان پان میخواد بهمون حمله کنه و یه زیر دست عالی به اسم جوجو داره اون خیلی کار بلده بخاطر همین گفتم بیای
ا/ت : چشم قربان حتما میام
یونگی : آفرین دختره خوب حالا برو بیرون
ا/ت : چشم
رفتم بیرون با شنیدن حرف رئیس خیلی ذوق کردم و خوشحال شدم یعنی منو داره با خودش میبره ماموریت ؟ وای خدااااا
پان پان ویو :
اوفففف حوصلم سر رفته بود پس از تک تیر اندازم مانیا خواستم که بیاد چون کارش داشتم
تق تق
پان : بیا تو
مانیا : سلام کاری با من داشتی ؟
پان : دقیقا آره . برو ببین که نقشه های یونگی چیه بعد هم حمله میکنیم 😈
مانیا : باشه حتما ( با لحن شیطانی )
پان : حالا برو بیرون ( سرد )
و مانیا رفت بیرون من هم تصمیم گرفتم برم ببینم جوجو چیکار میکنه آیا برای امشب آماده هست یا نه . پس رفتم به اتاق تمرینش دیدم آهنگ گذاشته و باهاش تکواندو تمرین میکنه
پان : امممم ... جوجو
جو : اووو ... سلام پان پان چه خبر ؟
پان : میبینیم داری برای امشب سخت تمرین میکنی
جو : آره دیگه ما اینیم دیگه 😎
پان : همیشه همین بودی ( با خنده )
جو : چاکر داداشا
همینطور داشتیم با جوجو میگفتیم و میخندیدیم که یکدفعه ....
ادامه دارد ✋
۵.۴k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.