چند پارتی
#چندپارتی
پارت: ¹
معرفی : نیازی نیس
نسبت ها : تهیونگ : برادر ناتنی ات
ات: از خواب بیدار شدم سریع دستو صورتمو شستم و رفتم طبقه پایین توی اشپز خونه
(مامان ات فو/ت کرده و ات با پدرش و نامادریش و برادر ناتنیش زندگی میکنه و یه خانواده ای هستن که همه باهم مهربونن )
ات: صبح بخیر مامان
مامان ناتنی: صبح توهم بخیر دخترم
دخترم یه زحمت میکشی میتونی تهیونگو بیدار کنی اونم باید بره مدرسه
ات: بله چشم
از پله ها سریع رفتم بالا اتاق تهیونگ کنار اتاق من بود درو اروم تق تق زدم
تهیونگ: با صدای تق تق از خواب بیدار شدم و گفتم: بیا تو
ات: *درو باز میکنه* تهیونگ بیدار شو باید بری مدرسه
تهیونگ: اومممم باشه
ات: وای خدایا چه اتاقی داری راستی کیفت دست من بود
اروم اومدم تا روی میزش کیفشو بزارم یهو پام رف روی یچیزی و افتادم روی تخت و دقیقا افتام روی تهیونگ
تهیونگ: بدون اینکه کوچکترین چیزی بگم با تعجب فقط نگاه میکردم که چی شده یهو اروم برا چند ثانیه دستمو دورش حلقه کردم ارامشی که گرفتمو هیچ وقت فراموش نمیکنم....
ات: بلند شدم ولی احساس کردم تهیونگ منو بغل کردم نمیدونم شاید من اینطور فک کردم ولی ازش عذر خواهی کردم
تهیونگ: نه نه ات چی نیست
ات: دست تهیونگو گرفتم و بلندش کردم و باهم رفتیم سمت اشپز خونه
بعد از صبحونه لباس مدرسمو پوشیدم و منو تهیونگ به همراه بابا رفتیم مدرسه(تهیونگ و ات هم سن هستن ولی تهیونگ چند ماه ازش بزرگتره)
بعد از مدرسه اومدم بیرون تا اینکه تهیونگو دیدم که بیرون منتظرم بود
ات: واو چیشده اومدی دنبالم؟
تهیونگ: ابجیمی دیگه بیا بریم
تهیونگ: اممم ات میگم میشه دستتو بدی؟
ات: چی
تهیونگ : فقط دستتو بده
ات: اوم باشه..........ادامه دارد.
یوری🦋
پارت: ¹
معرفی : نیازی نیس
نسبت ها : تهیونگ : برادر ناتنی ات
ات: از خواب بیدار شدم سریع دستو صورتمو شستم و رفتم طبقه پایین توی اشپز خونه
(مامان ات فو/ت کرده و ات با پدرش و نامادریش و برادر ناتنیش زندگی میکنه و یه خانواده ای هستن که همه باهم مهربونن )
ات: صبح بخیر مامان
مامان ناتنی: صبح توهم بخیر دخترم
دخترم یه زحمت میکشی میتونی تهیونگو بیدار کنی اونم باید بره مدرسه
ات: بله چشم
از پله ها سریع رفتم بالا اتاق تهیونگ کنار اتاق من بود درو اروم تق تق زدم
تهیونگ: با صدای تق تق از خواب بیدار شدم و گفتم: بیا تو
ات: *درو باز میکنه* تهیونگ بیدار شو باید بری مدرسه
تهیونگ: اومممم باشه
ات: وای خدایا چه اتاقی داری راستی کیفت دست من بود
اروم اومدم تا روی میزش کیفشو بزارم یهو پام رف روی یچیزی و افتادم روی تخت و دقیقا افتام روی تهیونگ
تهیونگ: بدون اینکه کوچکترین چیزی بگم با تعجب فقط نگاه میکردم که چی شده یهو اروم برا چند ثانیه دستمو دورش حلقه کردم ارامشی که گرفتمو هیچ وقت فراموش نمیکنم....
ات: بلند شدم ولی احساس کردم تهیونگ منو بغل کردم نمیدونم شاید من اینطور فک کردم ولی ازش عذر خواهی کردم
تهیونگ: نه نه ات چی نیست
ات: دست تهیونگو گرفتم و بلندش کردم و باهم رفتیم سمت اشپز خونه
بعد از صبحونه لباس مدرسمو پوشیدم و منو تهیونگ به همراه بابا رفتیم مدرسه(تهیونگ و ات هم سن هستن ولی تهیونگ چند ماه ازش بزرگتره)
بعد از مدرسه اومدم بیرون تا اینکه تهیونگو دیدم که بیرون منتظرم بود
ات: واو چیشده اومدی دنبالم؟
تهیونگ: ابجیمی دیگه بیا بریم
تهیونگ: اممم ات میگم میشه دستتو بدی؟
ات: چی
تهیونگ : فقط دستتو بده
ات: اوم باشه..........ادامه دارد.
یوری🦋
۴.۱k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.