رمان: بچه ها من
رمان: بچهها من
عضو هشتم
شاممون رو خوردیم و هرکسی رفت داخل اتاقش و خوابید منم رفتم سمت اتاق خودم و ات درو باز کردم که دیدم ات مثل فرشتهها خوابیده
رفتم سمتش و بغلش کردم نفهمیدم چقدر گذشت اما بعد کلی نگاه کردن به ات خوابم برد
از زبون ات
از خواب بیدار شدم که دیدم تهیونگ بغلم کرده از بغلش اومدم بیرون و لباس بیرونی هامو پوشیدم و رفتم سمت اتاق دنی و ریحانا
در زدم که دنی با قیافه ی خوابالودش اومد درو باز کرد
دنی:سلام
ات:سلام ریحانا رو بیدار کن باید بریم یه جایی
دنی:کجا؟
ات:بهتون میگم
رفتم پایین و منتظر شدم تا بچه ها بیان ریحانا بدون نگاه کردن بهم رفت و سوار ماشین شد
منم با دنی رفتیم و سوار ماشین شدیم
دنی:مامان نمیخوای بگی کجا داریم میریم؟
ات:میریم خونه باید چمدونتون رو جمع کنین قراره برین پیش خاله
ریحانا:خاله؟ براچی؟
ات:بعد همه چیز رو براتون توضیح میدم فعلا نمیشه
فلش بک دیشب
خاله:حالا حالت خوبه؟
ات: خاله من نمیتونم بهشون بگم (گریه)
خاله:عزیزم آخر که باید بفهمن...راستی ات میدونستی پسر عموت از زندان آزاد شده؟
ات:نه برام مهم نیست
خاله:تازه میدونستی اومده کره؟
ات: کره ؟
خاله:آره
ات:خ..خاله بعد بهت زنگ میزنم
با چیزی که به ذهنم رسید دستام یخ کرد ای کاش واقعیت نداشته باشه
زنگ زدم به دوستم
؟:سلام عزیزم خوبی؟
ات:سلام مرسی تو خوبی
؟:مرسی منم خوبم چه خبر ؟
ات:هیچی میگما میشه یه کاری برام بکنی؟
؟:چیکار؟
ات: میتونی برام دوربینهای بار (....) چک کنی؟
؟: براچی میخوای؟
ات:بگو میتونی یا نه
؟:باشه برای کدوم قسمت رو میخوای
ات: اتاق های VIP
؟:باشه فیلم هارو برات میگیرم میفرستم
ات: مرسی دستت درد نکنه
یک ساعت بعد
بلآخره فیلم هارو برام فرستاد چرا اون روز متوجه نشدم اون کسی که میخواست به ریحانا دست درازی کنه پسر عموم بوده
پایان فلش بک
ریحانا:من نمیام
ات: میشه یه بار به حرفم گوش بدی
ریحانا:من براچی باید برم ها؟(جیغ)
ات:چون اون کسی که میخواست توی بار بهت دست درازی کنه بابات بوده
عضو هشتم
شاممون رو خوردیم و هرکسی رفت داخل اتاقش و خوابید منم رفتم سمت اتاق خودم و ات درو باز کردم که دیدم ات مثل فرشتهها خوابیده
رفتم سمتش و بغلش کردم نفهمیدم چقدر گذشت اما بعد کلی نگاه کردن به ات خوابم برد
از زبون ات
از خواب بیدار شدم که دیدم تهیونگ بغلم کرده از بغلش اومدم بیرون و لباس بیرونی هامو پوشیدم و رفتم سمت اتاق دنی و ریحانا
در زدم که دنی با قیافه ی خوابالودش اومد درو باز کرد
دنی:سلام
ات:سلام ریحانا رو بیدار کن باید بریم یه جایی
دنی:کجا؟
ات:بهتون میگم
رفتم پایین و منتظر شدم تا بچه ها بیان ریحانا بدون نگاه کردن بهم رفت و سوار ماشین شد
منم با دنی رفتیم و سوار ماشین شدیم
دنی:مامان نمیخوای بگی کجا داریم میریم؟
ات:میریم خونه باید چمدونتون رو جمع کنین قراره برین پیش خاله
ریحانا:خاله؟ براچی؟
ات:بعد همه چیز رو براتون توضیح میدم فعلا نمیشه
فلش بک دیشب
خاله:حالا حالت خوبه؟
ات: خاله من نمیتونم بهشون بگم (گریه)
خاله:عزیزم آخر که باید بفهمن...راستی ات میدونستی پسر عموت از زندان آزاد شده؟
ات:نه برام مهم نیست
خاله:تازه میدونستی اومده کره؟
ات: کره ؟
خاله:آره
ات:خ..خاله بعد بهت زنگ میزنم
با چیزی که به ذهنم رسید دستام یخ کرد ای کاش واقعیت نداشته باشه
زنگ زدم به دوستم
؟:سلام عزیزم خوبی؟
ات:سلام مرسی تو خوبی
؟:مرسی منم خوبم چه خبر ؟
ات:هیچی میگما میشه یه کاری برام بکنی؟
؟:چیکار؟
ات: میتونی برام دوربینهای بار (....) چک کنی؟
؟: براچی میخوای؟
ات:بگو میتونی یا نه
؟:باشه برای کدوم قسمت رو میخوای
ات: اتاق های VIP
؟:باشه فیلم هارو برات میگیرم میفرستم
ات: مرسی دستت درد نکنه
یک ساعت بعد
بلآخره فیلم هارو برام فرستاد چرا اون روز متوجه نشدم اون کسی که میخواست به ریحانا دست درازی کنه پسر عموم بوده
پایان فلش بک
ریحانا:من نمیام
ات: میشه یه بار به حرفم گوش بدی
ریحانا:من براچی باید برم ها؟(جیغ)
ات:چون اون کسی که میخواست توی بار بهت دست درازی کنه بابات بوده
۱۰.۱k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.