رمان :بچه های من
رمان :بچه های من
عضو هشتم
دیگه حوصله ی سوال پرسیدنشون. و نداشتم رفتم تو اتاق خودمو تهیونگو درو بستم
از زبون تهیونگ
جیمین : یعنی چی منظورش چی بود؟
جین:اصلا این بچه ها کیبودن ؟
نامجون:تهیونگ به نظرم بهتره بری پیشش
تهیونگ:باشه
رفتم سمت اتاق خودم و ات که دیدم از داخلش صدای گریه میاد
تهیونگ:ات ..ات میشه درو باز کنی .....لطفاً ..میخوام باهات حرف بزنم
ات:اگه میخوای راجب اون حرفم بگی لطفا برو
تهیونگ:ات من نگرانتم لطفاً بزار بیام داخل
درو باز کرد که دیدم چشاش قرمزه
تهیونگ:ات چرا چشات انقدر قرمزه
ات:تهیونگ من نمیخواستم اینطوری بشه(گریه)
دستشو کشیدم و بردمش داخل حمام
ات: چیکار میکنی؟
تهیونگ:بیا صورتت رو بشور شبیه جن شدی
ات:باش
دست و صورتش رو شستم و نشوندمش رو تخت
تهیونگ:خب بگو میشنوم
ات:میشه ولش کنی
تهیونگ:نه خیر بگو
ات: من وقتی ...
تهیونگ:وقتی چی؟
ات:نمیتونم بگم ...اصلا خوابم میاد
تهیونگ:باشه هرطور راحتی بخواب
دم در بودم که با صدای ات وایسادم
ات:تهیونگ
تهیونگ:بله
ات:میشه حواست به بچه ها باشه
تهیونگ:آره حواسم هست
ات:راستی بهشون بگو فردا نمیخواد برن مدرسه
تهیونگ:باشه میگم خیالت راحت بخواب
ات:مرسی
رفتم پایین که همون لحظه غذا ها رسید
جیهوپ: برو ات رو با بچه ها صدا کن بیان شام
رفتم بالا سمت اتاق بچه ها و در زدم
دنی:بله
تهیونگ:بیاین پایین شام
ریحانا:نمیخوایم (عصبی)
دنی:عه ریحانا
ریحانا:نمیخوام ات رو ببینم
تهیونگ:ات حالش خوب نبود خوابید نیستش بیاین پایین
دنی:باشه الان میایم مرسی
نشسته بودیم پای میز و بچه ها هم اومدن داشتیم میخوردیم که شوگا گفت
شوگا : نمیخواین خودتونو معرفی کنین ؟
دنی: ما ؟
شوگا: آره
دنی :اسم من دنی یه اسم خواهرم هم ریحانا دو قلو هستیم
جیمین:شماها واقعاً بچههای ات هستین ؟
ریحانا:آره
دنی: ریحانا (عصبی)
ریحانا :ها چته
دنی:میشه یکم ساکت باشی
ریحانا:دوست داشتم بگم
تهیونگ:بچه ها اشکالی نداره ات بهمون گفت
نامجون :شماها چند سالتونه ؟
ریحانا:۱۷
همه :چی؟
نامجون:با ات کلا نه سال تفاوت سنی دارین؟
دنی:آره
نامجون:چطوری؟
ریحانا:ماهم نمیدونیم فقط از وقتی چشمامون رو باز کردیم بهمون گفتن ات مامانمونه
تهیونگ :مغزم دیگه نمیکشه
جونگ کوک :واقعا چطوری تو سن نه سالگی بچه دار شده
با صدای ات همه ساکت شدیم
ات: بجای اینکه پشت سر من حرف بزنین غذاتونو بخورین
دیگه کسی حرفی نزدو شروع کردن غذا خوردن ات هم یه لیوان آب ریخت و دستش گرفت داشت میرفت که ریحانا گفت
ریحانا:میخوای قرص زد بارداری بخوری؟ (نمیدونم درست گفتم یا نه )
ات یه نفس عمیق کشید که بهش چیزی نگه و موفقم شد و بدون اینکه جوابشو بده رفت تو اتاقش
عضو هشتم
دیگه حوصله ی سوال پرسیدنشون. و نداشتم رفتم تو اتاق خودمو تهیونگو درو بستم
از زبون تهیونگ
جیمین : یعنی چی منظورش چی بود؟
جین:اصلا این بچه ها کیبودن ؟
نامجون:تهیونگ به نظرم بهتره بری پیشش
تهیونگ:باشه
رفتم سمت اتاق خودم و ات که دیدم از داخلش صدای گریه میاد
تهیونگ:ات ..ات میشه درو باز کنی .....لطفاً ..میخوام باهات حرف بزنم
ات:اگه میخوای راجب اون حرفم بگی لطفا برو
تهیونگ:ات من نگرانتم لطفاً بزار بیام داخل
درو باز کرد که دیدم چشاش قرمزه
تهیونگ:ات چرا چشات انقدر قرمزه
ات:تهیونگ من نمیخواستم اینطوری بشه(گریه)
دستشو کشیدم و بردمش داخل حمام
ات: چیکار میکنی؟
تهیونگ:بیا صورتت رو بشور شبیه جن شدی
ات:باش
دست و صورتش رو شستم و نشوندمش رو تخت
تهیونگ:خب بگو میشنوم
ات:میشه ولش کنی
تهیونگ:نه خیر بگو
ات: من وقتی ...
تهیونگ:وقتی چی؟
ات:نمیتونم بگم ...اصلا خوابم میاد
تهیونگ:باشه هرطور راحتی بخواب
دم در بودم که با صدای ات وایسادم
ات:تهیونگ
تهیونگ:بله
ات:میشه حواست به بچه ها باشه
تهیونگ:آره حواسم هست
ات:راستی بهشون بگو فردا نمیخواد برن مدرسه
تهیونگ:باشه میگم خیالت راحت بخواب
ات:مرسی
رفتم پایین که همون لحظه غذا ها رسید
جیهوپ: برو ات رو با بچه ها صدا کن بیان شام
رفتم بالا سمت اتاق بچه ها و در زدم
دنی:بله
تهیونگ:بیاین پایین شام
ریحانا:نمیخوایم (عصبی)
دنی:عه ریحانا
ریحانا:نمیخوام ات رو ببینم
تهیونگ:ات حالش خوب نبود خوابید نیستش بیاین پایین
دنی:باشه الان میایم مرسی
نشسته بودیم پای میز و بچه ها هم اومدن داشتیم میخوردیم که شوگا گفت
شوگا : نمیخواین خودتونو معرفی کنین ؟
دنی: ما ؟
شوگا: آره
دنی :اسم من دنی یه اسم خواهرم هم ریحانا دو قلو هستیم
جیمین:شماها واقعاً بچههای ات هستین ؟
ریحانا:آره
دنی: ریحانا (عصبی)
ریحانا :ها چته
دنی:میشه یکم ساکت باشی
ریحانا:دوست داشتم بگم
تهیونگ:بچه ها اشکالی نداره ات بهمون گفت
نامجون :شماها چند سالتونه ؟
ریحانا:۱۷
همه :چی؟
نامجون:با ات کلا نه سال تفاوت سنی دارین؟
دنی:آره
نامجون:چطوری؟
ریحانا:ماهم نمیدونیم فقط از وقتی چشمامون رو باز کردیم بهمون گفتن ات مامانمونه
تهیونگ :مغزم دیگه نمیکشه
جونگ کوک :واقعا چطوری تو سن نه سالگی بچه دار شده
با صدای ات همه ساکت شدیم
ات: بجای اینکه پشت سر من حرف بزنین غذاتونو بخورین
دیگه کسی حرفی نزدو شروع کردن غذا خوردن ات هم یه لیوان آب ریخت و دستش گرفت داشت میرفت که ریحانا گفت
ریحانا:میخوای قرص زد بارداری بخوری؟ (نمیدونم درست گفتم یا نه )
ات یه نفس عمیق کشید که بهش چیزی نگه و موفقم شد و بدون اینکه جوابشو بده رفت تو اتاقش
۷.۸k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.