مافیای جذاب من
#مافیای_جذاب_من
#پارت_سیزدهم
نه بابا من اصلا به ات هیچ علاقه ای ندارم
ویو ات و نایون
نایون : ات من دیگه اجازه ندارم بیام بار دیروز شوگا به بابام گفته
ات : منم دیگه اجازه ندازم
نایون : پس چیکار کنیم
ات : من شب بیام خونه تو بمونم ؟
نایون : اوکی بیا مامان و بابام هم خونه نیستم
ات : باشه خوبه پس
پرش زمانی ........ ساعت ۱۲ شب
ویو شوگا
به هیچ وجه نمیزارم ات تا این موقع بیرون بمونه میرم دنبال ات
شوگا : الو ات
ات : بله شوگا من شب خونه نایون میمونم
شوکا : نمیشه بیا خونه همین الان
ات : من از تو دستور نمیگیرم
شوگا : اوکی منم میام شب خونه نایون
ات : باشه (تلفن رو قطع کردن)
نایون : اهههههههه ات پسر خاله منم قراره بیاد خونه مون شب بمونه بابام برا دیشب میخواد منو تنبیح کنه اصلا ازش خوشم نمیاددددد 😑
ات : همون پسر خالت که دختر بازه ؟
نایون : ارهههه😑
ات : ای بابا 😐
بعد از ۱۰ دقیقه رسیدیم خونه نایون که پشت سر ما شوگا اومد
نایون : سلام شوگا
شوگا : سلام نایون
رفتیم تو که دیدیم پسر خاله نایون چا اون وو خونه است
پرش زمانی ساعت ۳ شب
ات : من میرم طبقه بالا بازم خوراکی بیارم
ویو چا اون وو
راستش من خیلی وقته رو ات کراش دارم و خیلی دوست دارم باهاش رابte داشته باشم اما فرصت پیش نیومده منم الان ار فرصت استفاده کردم رفتم طبقه بالا که ات رو توی اتاق خودم دیدم که از کیفش داره خوراکی بر میداره
ات : عه ببخشید کیفم اتاق تو بود اومدم از کیفم خوراکی بردارم
چا اون وو : مهم نیست
ات : من دیگه میرم
ویو ات
رفتم سمت در که درو باز کنم اما فهمیدم که در قفله
ات : چا اون وو چرا در قفله
چا اون وو : من قفلش کردم
ویو چا اون وو
به ات نزدیک شدم و اون به در چسبیده بودو راه فرار نداشت میخواست رو من حرکات تکواندو بزنه ولی خبر نداشت که من خودم استاد تکواندو ام
نزدیک تر رفتم اون قدر نزدیکش شدم که نفس های ات به گردنم میخورد منم طاقت نیاوردم ات رو برداشتم و انداختمش روی تخت و روی گردنش کیs مارک انداختم که ........
شرط ها
کامنت ۲۵
لایک ۱۹
فالور ۲
( قول داده بودم این دفعه زیاد بنویسم رمان به فولم عمل کردم 😉😁)
#پارت_سیزدهم
نه بابا من اصلا به ات هیچ علاقه ای ندارم
ویو ات و نایون
نایون : ات من دیگه اجازه ندارم بیام بار دیروز شوگا به بابام گفته
ات : منم دیگه اجازه ندازم
نایون : پس چیکار کنیم
ات : من شب بیام خونه تو بمونم ؟
نایون : اوکی بیا مامان و بابام هم خونه نیستم
ات : باشه خوبه پس
پرش زمانی ........ ساعت ۱۲ شب
ویو شوگا
به هیچ وجه نمیزارم ات تا این موقع بیرون بمونه میرم دنبال ات
شوگا : الو ات
ات : بله شوگا من شب خونه نایون میمونم
شوکا : نمیشه بیا خونه همین الان
ات : من از تو دستور نمیگیرم
شوگا : اوکی منم میام شب خونه نایون
ات : باشه (تلفن رو قطع کردن)
نایون : اهههههههه ات پسر خاله منم قراره بیاد خونه مون شب بمونه بابام برا دیشب میخواد منو تنبیح کنه اصلا ازش خوشم نمیاددددد 😑
ات : همون پسر خالت که دختر بازه ؟
نایون : ارهههه😑
ات : ای بابا 😐
بعد از ۱۰ دقیقه رسیدیم خونه نایون که پشت سر ما شوگا اومد
نایون : سلام شوگا
شوگا : سلام نایون
رفتیم تو که دیدیم پسر خاله نایون چا اون وو خونه است
پرش زمانی ساعت ۳ شب
ات : من میرم طبقه بالا بازم خوراکی بیارم
ویو چا اون وو
راستش من خیلی وقته رو ات کراش دارم و خیلی دوست دارم باهاش رابte داشته باشم اما فرصت پیش نیومده منم الان ار فرصت استفاده کردم رفتم طبقه بالا که ات رو توی اتاق خودم دیدم که از کیفش داره خوراکی بر میداره
ات : عه ببخشید کیفم اتاق تو بود اومدم از کیفم خوراکی بردارم
چا اون وو : مهم نیست
ات : من دیگه میرم
ویو ات
رفتم سمت در که درو باز کنم اما فهمیدم که در قفله
ات : چا اون وو چرا در قفله
چا اون وو : من قفلش کردم
ویو چا اون وو
به ات نزدیک شدم و اون به در چسبیده بودو راه فرار نداشت میخواست رو من حرکات تکواندو بزنه ولی خبر نداشت که من خودم استاد تکواندو ام
نزدیک تر رفتم اون قدر نزدیکش شدم که نفس های ات به گردنم میخورد منم طاقت نیاوردم ات رو برداشتم و انداختمش روی تخت و روی گردنش کیs مارک انداختم که ........
شرط ها
کامنت ۲۵
لایک ۱۹
فالور ۲
( قول داده بودم این دفعه زیاد بنویسم رمان به فولم عمل کردم 😉😁)
۱۲.۳k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.