چند پارتی تهیونگ [part4]
: فکر کردی من حالم خوب بود؟ فکر کردی ازت سو استفاده کردم؟ تو هیچی از گذشته نمیدونی!
ا.ت: خب چرا نمیگی لعنتیییی؟
@: اونا مجبورم کردن ! پدرم میخواست تو رو بکشه من بچه بودم نمیدونستم باید چیکار کنم مجبور شدم اون کارو برای نجاتت انجام بدم .لطفا منو ببخش بیبی
ا.ت: ببخشم! ببخشم؟ لعنتی چرا نمیفهمییییی ؟ چرا نمیفهمییی تو منو کشتی اون روز ؟ حداقل..حداقل چرا بهم نگفتی ؟؟چرااااا(داد)
تهیونگ سریع به سمت ا.ت رفت و اون رو محکم تو بغلش فشرد
ا.ت: ولم کنننن !
روای:هر چقدر که ا.ت مقاومت میکرد تهیونگ اونو بیشتر توی بغلش میفشرد که ا.ت با مشتای بی جون گفت : لعنتی ! من خستم چرا نمیفهمی ؟چرا بیشتر اذیتم میکنی؟ من دیگه از همه چیز خستم ..
@منو ببخش .من اونروز به پای بابام افتادم که نکشنت. من اونروز خیلی درد کشیدم. تو منو ندیدی ! ندیدی باهام چیکار کردن .لطفا منو ببخش لیتل (با گریه )
ا.ت اولین بار بود که گریشو می دیدم .بعد از چند دقیقه همون طور که بغلش بودم همه چیز رو توضیح داد و در آخر گفت : حالا میتونی منو ببخشی؟
ا.ت: تو خیلی من زجر دادی ! باید بهم فرصت بدی فکر کنم
@یعنی دیگه ناراحت نیستیییی؟ (با خوش حالی)
ا.ت: گفتم که فکر میکنم !
@پس دیگه ناراحت نیستی ازمممم (لبخند مستطیلی )
ا.ت: من که فقط...
@هوراااااا تو منو دوست داری (با خوش حالی و لبخند)
ا.ت نمیدونم چرا ولی نتونستم بخاطر کیوتیش جلو لبخندم رو بگیرم بلند خندیدم .سریع بغلم کرد و توی گوشم گفت : راستی اون ماشینی که می خواست تو رو بیاره ولی تو فرار کردی کار من بود!
ا.ت: چیییی ! کار تو بود؟
@آره .من تمام فرارتو تو دوربین دیدم
ا.ت: فکر کنم از دست تو باید برم تو دیوار زندگی کنم
@این حرفا چیه که.. اووو راستی داشت یادم میرفت
ا.ت: چی ؟
@باید تقاص حرفات رو به ددی پس بدی !
ا.ت: سریع به سمت اتاق بالا فرار کردم و تو اتاق مخفی خونه قایم شدم ولی چندی بعد صدای پاش در حالی که به طور خشنی دکمه هاش رو در می آورد گفت:
حمایت؟
چطور بود؟
ا.ت: خب چرا نمیگی لعنتیییی؟
@: اونا مجبورم کردن ! پدرم میخواست تو رو بکشه من بچه بودم نمیدونستم باید چیکار کنم مجبور شدم اون کارو برای نجاتت انجام بدم .لطفا منو ببخش بیبی
ا.ت: ببخشم! ببخشم؟ لعنتی چرا نمیفهمییییی ؟ چرا نمیفهمییی تو منو کشتی اون روز ؟ حداقل..حداقل چرا بهم نگفتی ؟؟چرااااا(داد)
تهیونگ سریع به سمت ا.ت رفت و اون رو محکم تو بغلش فشرد
ا.ت: ولم کنننن !
روای:هر چقدر که ا.ت مقاومت میکرد تهیونگ اونو بیشتر توی بغلش میفشرد که ا.ت با مشتای بی جون گفت : لعنتی ! من خستم چرا نمیفهمی ؟چرا بیشتر اذیتم میکنی؟ من دیگه از همه چیز خستم ..
@منو ببخش .من اونروز به پای بابام افتادم که نکشنت. من اونروز خیلی درد کشیدم. تو منو ندیدی ! ندیدی باهام چیکار کردن .لطفا منو ببخش لیتل (با گریه )
ا.ت اولین بار بود که گریشو می دیدم .بعد از چند دقیقه همون طور که بغلش بودم همه چیز رو توضیح داد و در آخر گفت : حالا میتونی منو ببخشی؟
ا.ت: تو خیلی من زجر دادی ! باید بهم فرصت بدی فکر کنم
@یعنی دیگه ناراحت نیستیییی؟ (با خوش حالی)
ا.ت: گفتم که فکر میکنم !
@پس دیگه ناراحت نیستی ازمممم (لبخند مستطیلی )
ا.ت: من که فقط...
@هوراااااا تو منو دوست داری (با خوش حالی و لبخند)
ا.ت نمیدونم چرا ولی نتونستم بخاطر کیوتیش جلو لبخندم رو بگیرم بلند خندیدم .سریع بغلم کرد و توی گوشم گفت : راستی اون ماشینی که می خواست تو رو بیاره ولی تو فرار کردی کار من بود!
ا.ت: چیییی ! کار تو بود؟
@آره .من تمام فرارتو تو دوربین دیدم
ا.ت: فکر کنم از دست تو باید برم تو دیوار زندگی کنم
@این حرفا چیه که.. اووو راستی داشت یادم میرفت
ا.ت: چی ؟
@باید تقاص حرفات رو به ددی پس بدی !
ا.ت: سریع به سمت اتاق بالا فرار کردم و تو اتاق مخفی خونه قایم شدم ولی چندی بعد صدای پاش در حالی که به طور خشنی دکمه هاش رو در می آورد گفت:
حمایت؟
چطور بود؟
۷.۷k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.