«فرشته ی نجات »
«فرشته ی نجات »
p1
ا.ت ویو :
پیاده از مدرسه بر میگشتم همه ی بدنم خونی بود .
مثل همیشه ، قلدر های مدرسه کتکم میزدن . منم به مامان و بابام چیزی نمیگفتم که البته اگر هم میگفتم براشون فرق نمیکرد .
وقتی به خونه رسید منتظر وایسادم و به خونمون نگاه میکردم . اشک توی چشمام جمع شده بود و تند تند میدوییدم و از پله ها بالا میرفتم . با بیشترین سرعتی که داشتم میدوییدم و از طبقات بالا میرفتم . به پشت بوم که رسیدم وایسادم و بعد اروم در و باز کردم و رفتم لبه وایسادم .
توی فکرم داشتم به خودم میگفتم که :
مامان ببین ، ببین به آرزوت داری میرسی.
ببین . مگه ارزو نداشتی که من بمیرم بیا .
مگه نمی خواستی من نباشم .
خودم رو پرت کردم پایین باد خنکی به صورتم میخورد که احساس کردم توی هوا متوقف شدم .....
_____________________________
خمارییی 😂😂
خوبه یانه ؟
بزارم یا نه ؟
😂😂🤣
p1
ا.ت ویو :
پیاده از مدرسه بر میگشتم همه ی بدنم خونی بود .
مثل همیشه ، قلدر های مدرسه کتکم میزدن . منم به مامان و بابام چیزی نمیگفتم که البته اگر هم میگفتم براشون فرق نمیکرد .
وقتی به خونه رسید منتظر وایسادم و به خونمون نگاه میکردم . اشک توی چشمام جمع شده بود و تند تند میدوییدم و از پله ها بالا میرفتم . با بیشترین سرعتی که داشتم میدوییدم و از طبقات بالا میرفتم . به پشت بوم که رسیدم وایسادم و بعد اروم در و باز کردم و رفتم لبه وایسادم .
توی فکرم داشتم به خودم میگفتم که :
مامان ببین ، ببین به آرزوت داری میرسی.
ببین . مگه ارزو نداشتی که من بمیرم بیا .
مگه نمی خواستی من نباشم .
خودم رو پرت کردم پایین باد خنکی به صورتم میخورد که احساس کردم توی هوا متوقف شدم .....
_____________________________
خمارییی 😂😂
خوبه یانه ؟
بزارم یا نه ؟
😂😂🤣
۱.۶k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.