پارت ۸
مامانم : ا.ت تو از بچه گی هنر زیادی داری پس باید دکتر زیبایی شد
ا.ت : توروخدا از دکتری حرف نزن حالم ازش بهم میخوره ( با صدای بلند )
بابام : تو غلط کردی حالت ازش بهم میخوره
با دیدن بابام خشکم زد و نمی تونستم هیچی بگم
بابام : من هرچی بگم همونه .... از ابجیت یاد بگیر به حرف من گوش داد داد پزشک شد
ا.ت : آبجی؟؟!... من من مگه آبجی دارم ؟
مامانم : ا.ت در مورد اون موضوع بعداً حرف میزنیم
ا.ت : باش ... ولی مگه نگفته بودی بابا رفته شرکت ... فقط به تو اطمینان داشتم مامان کم کم اطمینانم از تو هم کم میشه
بابام گفت : هرچی باشه دیگه حق نداری پاتو بزاری سئول اصلا حق نداری
اصلا حق نداری پاتو از خونه بیرون بزاری تا پزشک نشی حق نداری از اتاقت در بیای بیرون و خودم کل کتابات رو میخرم و باید تو خونه درس بخونی ( با صدای بلند و عصبانیت)
ا.ت :با صدای بلند جیغ زدم نمی خواممم پزشک شم
بابام : اینجوری
و در حد مرگ کتکم زد
مامانم همیشه میومد و بابام رو ازم جدا میکرد ولی این دفعه یه گوشه وایستاد و نگاه کرد
دیگه هرسم در اومد و بابام رو گرفتم و حلش دادم و محکم خورد به دیوار بدو بدو رفتم اتاقم و درو قفل کردم ( با گریه )
بابام اومد در اتاقم و محکم درو کوبید مامانم اومد جلوش رو گرفت و گفت برو شرکت دیرت شده
بابام با هرس به حرف مامانم گوش داد و رفت
بعد یک ساعت گریه خوابم برد
مامانم : ا.ت ا.ت درو باز کن
ا.ت : با صدای مامانم از خواب بیدار شدم و درو باز کردم و گفتم چته
مامانم : ا.ت نباید اون کارو با بابات میکردی اون راست میگه باید دکتر شد
ا.ت : اه دوباره تکرار شد ... من دوست ندارم دکتر شمم
و اینکه دوست دارم بابا رو حل بدم و اصلا از کارم پشیمون نیستم. .. اصلا مامان مگه تو درک میکنی منو مگه تو مثل بابا ،، بابا داشتی؟؟ وقتی تنهایی میرفتم مدرسه و هیچکس همراهم نبود وقتی می دیدم همه ی بچه ها با مامان بابا هاشون اومدن خب منم دلم می خواست مامان من بچه گی نکردم من همیشه کتک میخورم ۱۱ سال کتک خوردم بعد ۱۱ سال خسته رفتم سئول تا راحت شم
تو مدرسه وقتی نمرم پایین تر از بیست میشد کتک میخورم هیچ موقع نمی شد تو مدرسه با بچه ها باز کنم تو مدرسه چرا ... چون همیشه درس میخوندم تا یه روز کتک نخورم ... اصلا مامان مگه تو انسانی مگه تو قلب داری مگه درک میکنی)
با گریه)
درو محکم بستم و پشت در گریه کردم
بعد چند ساعت گریم رو پاک کردم و دیدم گوشیم زنگ میخوره هیونجین بود ولی اصلا دلم نمی خواست باهاش حرف بزنم گوشی رو قطع کردم
ا.ت : توروخدا از دکتری حرف نزن حالم ازش بهم میخوره ( با صدای بلند )
بابام : تو غلط کردی حالت ازش بهم میخوره
با دیدن بابام خشکم زد و نمی تونستم هیچی بگم
بابام : من هرچی بگم همونه .... از ابجیت یاد بگیر به حرف من گوش داد داد پزشک شد
ا.ت : آبجی؟؟!... من من مگه آبجی دارم ؟
مامانم : ا.ت در مورد اون موضوع بعداً حرف میزنیم
ا.ت : باش ... ولی مگه نگفته بودی بابا رفته شرکت ... فقط به تو اطمینان داشتم مامان کم کم اطمینانم از تو هم کم میشه
بابام گفت : هرچی باشه دیگه حق نداری پاتو بزاری سئول اصلا حق نداری
اصلا حق نداری پاتو از خونه بیرون بزاری تا پزشک نشی حق نداری از اتاقت در بیای بیرون و خودم کل کتابات رو میخرم و باید تو خونه درس بخونی ( با صدای بلند و عصبانیت)
ا.ت :با صدای بلند جیغ زدم نمی خواممم پزشک شم
بابام : اینجوری
و در حد مرگ کتکم زد
مامانم همیشه میومد و بابام رو ازم جدا میکرد ولی این دفعه یه گوشه وایستاد و نگاه کرد
دیگه هرسم در اومد و بابام رو گرفتم و حلش دادم و محکم خورد به دیوار بدو بدو رفتم اتاقم و درو قفل کردم ( با گریه )
بابام اومد در اتاقم و محکم درو کوبید مامانم اومد جلوش رو گرفت و گفت برو شرکت دیرت شده
بابام با هرس به حرف مامانم گوش داد و رفت
بعد یک ساعت گریه خوابم برد
مامانم : ا.ت ا.ت درو باز کن
ا.ت : با صدای مامانم از خواب بیدار شدم و درو باز کردم و گفتم چته
مامانم : ا.ت نباید اون کارو با بابات میکردی اون راست میگه باید دکتر شد
ا.ت : اه دوباره تکرار شد ... من دوست ندارم دکتر شمم
و اینکه دوست دارم بابا رو حل بدم و اصلا از کارم پشیمون نیستم. .. اصلا مامان مگه تو درک میکنی منو مگه تو مثل بابا ،، بابا داشتی؟؟ وقتی تنهایی میرفتم مدرسه و هیچکس همراهم نبود وقتی می دیدم همه ی بچه ها با مامان بابا هاشون اومدن خب منم دلم می خواست مامان من بچه گی نکردم من همیشه کتک میخورم ۱۱ سال کتک خوردم بعد ۱۱ سال خسته رفتم سئول تا راحت شم
تو مدرسه وقتی نمرم پایین تر از بیست میشد کتک میخورم هیچ موقع نمی شد تو مدرسه با بچه ها باز کنم تو مدرسه چرا ... چون همیشه درس میخوندم تا یه روز کتک نخورم ... اصلا مامان مگه تو انسانی مگه تو قلب داری مگه درک میکنی)
با گریه)
درو محکم بستم و پشت در گریه کردم
بعد چند ساعت گریم رو پاک کردم و دیدم گوشیم زنگ میخوره هیونجین بود ولی اصلا دلم نمی خواست باهاش حرف بزنم گوشی رو قطع کردم
۳.۵k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.