(فیک : رفیق قدیمی )
(فیک : رفیق قدیمی )
"★part 1★"
a.t :
بعد از سولی دیگه کسی نیست وقتی ناراحتم شادم کنه .
بتونم باهاش درد و دل کنم . و با هم بریم جنگل و قدم بزنیم و بخندیم .
بارون خیلی خیلی شدیدی میومد . لباس من هم یک شلوار کارگو سیاه با یک نیم تنه ی سیاه با یه پیرن مردونه با دکمه های باز بود .
روی زمین جلوی قبر سولی نشسته بودم و زانوهام رو بغل کرده بودم .
نه گریه میکردم . نه باهاش حرف میزدم .
خانواده ی سولی هم نقش بازی میکردن خوب از نقابی که روی صورتشون گزاشتن خبر دارم . بعد از خاک کردن سولی تنها کسی که به دیدنش بیاد منم.
دارم به این فکر میکنم که اگه من هم بمیرم خانواده ی منم به دیدنم نمیان چونکه اونا اینگلیسن و من کره .
و اونا پی درد های خودشون و منم پی درد های خودم.
خسته شدم . توی سئول یک پلی هست که زیرش دریاست و ماشین ها از روش رد میشن . زیر بارون به اونجا قدم برداشتم وقتی رسیدم رفتم لبه و وایسادم .
ماشین ها تند تند رد میشدن و کم تر کسی پیاد از اونجا رد میشد .
suga ::::
از استودیو برگشته بودم و داشتم پیاد میرفتم به سمت خونم هندزفیریم هم توی گوشم بود و توی حال خودم بودم که دقت کردم دیدم یکی اونور تر لبه ی پل وایساده و سعی داره که خودش رو پرت کنه پایین .
a.t ::::::::
میخواستم که خودم رو پرت کنم که احساس کردم یکی من رو گرفتم .
برگشتم دیدم یه پسر بود که هیج جاش معلوم نبود . با کلاه سیاه و ماسک سیاه فقط چشمام معلوم بود .
پسره دستم رو کشید و من رو تو بغلش کشید .
پسره : هی هیی چرا همچین کاری رو داری میکنی ؟
☆☆☆☆☆☆☆☆
like ?🦋🌿
comment?🦋🌿
faloow?🦋🌿
"★part 1★"
a.t :
بعد از سولی دیگه کسی نیست وقتی ناراحتم شادم کنه .
بتونم باهاش درد و دل کنم . و با هم بریم جنگل و قدم بزنیم و بخندیم .
بارون خیلی خیلی شدیدی میومد . لباس من هم یک شلوار کارگو سیاه با یک نیم تنه ی سیاه با یه پیرن مردونه با دکمه های باز بود .
روی زمین جلوی قبر سولی نشسته بودم و زانوهام رو بغل کرده بودم .
نه گریه میکردم . نه باهاش حرف میزدم .
خانواده ی سولی هم نقش بازی میکردن خوب از نقابی که روی صورتشون گزاشتن خبر دارم . بعد از خاک کردن سولی تنها کسی که به دیدنش بیاد منم.
دارم به این فکر میکنم که اگه من هم بمیرم خانواده ی منم به دیدنم نمیان چونکه اونا اینگلیسن و من کره .
و اونا پی درد های خودشون و منم پی درد های خودم.
خسته شدم . توی سئول یک پلی هست که زیرش دریاست و ماشین ها از روش رد میشن . زیر بارون به اونجا قدم برداشتم وقتی رسیدم رفتم لبه و وایسادم .
ماشین ها تند تند رد میشدن و کم تر کسی پیاد از اونجا رد میشد .
suga ::::
از استودیو برگشته بودم و داشتم پیاد میرفتم به سمت خونم هندزفیریم هم توی گوشم بود و توی حال خودم بودم که دقت کردم دیدم یکی اونور تر لبه ی پل وایساده و سعی داره که خودش رو پرت کنه پایین .
a.t ::::::::
میخواستم که خودم رو پرت کنم که احساس کردم یکی من رو گرفتم .
برگشتم دیدم یه پسر بود که هیج جاش معلوم نبود . با کلاه سیاه و ماسک سیاه فقط چشمام معلوم بود .
پسره دستم رو کشید و من رو تو بغلش کشید .
پسره : هی هیی چرا همچین کاری رو داری میکنی ؟
☆☆☆☆☆☆☆☆
like ?🦋🌿
comment?🦋🌿
faloow?🦋🌿
۳.۳k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.