دوستی فراتر از رویا
part ¹
*کلی فکر کردم که اسمش چی باشه اگه یه چیز بهتر سراغ دارید تو کامنتا بگید*
به خاطر مشکلات خانوادگی...مجبور شدم مدرسهام رو عوض کنم و به یه مدرسهی جدید برم
متنفرم که وسط سال مدرسهام رو عوض کنم....از وقتی بابام بهمون خیانت کرد و یه زن جدید گرفت....من،داداشم و مامانم شدیم سر در گم که چیکار کنیم؟
اینم از زندگی منه دیگه...نباید هیچوقت خوشحال باشم
من هنوز بابام رو دوست دارم....چون اون بهترین پدر واسم بود....ولی اون حتما دیگه منو دوست نداره !
رفتم مدرسهی جدید و رفتم دفتر مدیر
مدیر: خوب تو باید جانگ ات باشی
ات: بله
مدیر: خوب...بزار ببینم...کلاس __ جا داره...زنگ بعدی تاریخ دارید به معلمتون میگم تو رو ببره کلاس
ات: بله ممنون
★زنگ خورد و معلم تاریخ اومد پیشت و بردت کلاس★
معلمتاریخ: خوب بچه ها یه دانش آموز جدید داریم...خودتو معرفی کن
ات: سلام...من جانگ ات هستم...امیدوارم دوستای خوبی واسه همدیگه باشیم
★که بقیه شروع به پچ پچ کردن شدن که ات چقدر خوشگله★
معلمتاریخ: بچه ها تمومش کنید ! شما همتون زیبایید♡
ات تو بشین نیمکت سوم کنار پارک یونا
''که دیدم دختره دارم واسم دست تکون میده"
رفتم نشستم پیش همون دختره
یونا: سلام ات...من یونا هستم.
ات: سلام یونا "لبخند"
یونا: مطمئنم ما دوستای خوبی واسه همدیگه میشیم....میای دوست باشیم؟
ات: خوب...آره حتما♡
زنگ خورد و معلم رفت بیرون که یونا...
یونا: خیلی خوشحالم که دوستی به خوشگلی تو دارم
ات: مرسی...تو هم خوشگلی
یونا: تازگی ها بهترین دوستم از سئول رفت تنها بودم خوشحالم که اومدی❤️
ات: خوب منم خوشحالم که دوستی مثل تو پیدا کردم♡ مشکل خیلی بزرگ من دوست پیدا کردن و نگه داشتنش هست "دقیقا🥲"
یونا: اوهوم...پس من همیشه باهات میمونم♥️
ات: ممنونم♡
"که یه پسر اومد نزدیکمون"
کوک: یونا دوست جدید پیدا کردی؟
یونا: آره کوک...ات این دوست پسرم جونگکوک هست
ات: خوشبختم
کوک: منم همینطور...یونا من و جین هیونگ میخواستیم بریم بیرون تو هم میای؟
یونا: نمیدونم اگه ات بیاد آره....ات باهامون میای؟
ات: خوب...نمیدونم
یونا: بیا بریم خوش میگذره دوست کوک خیلی آدم باحال و شوخ طبعی هست
ات: خوب...باشه
یونا: پس بیا بریم♡
با یونا و اون پسره رفتیم حیاط مدرسه که جونگکوک کنار یه پسره نشست....چقدر....پسر خوشگلی بود!
کوک: چطوری هیونگ
جین: عااا باز تو پیدات شد یه دقیقه از دستت آرامش ندارممم
کوک: "خنده خرگوشی" خوب حالا با یونا و ات اومدیم
جین: ات؟
کوک: آره دیگه همین که امروز تازه اومد تو کلاس
جین: آها...بله خوشبختم
ات: منم همینطور "واقعا پسر خیلی خوشگلی بود....سعی میکردم نگاهش نکنم تا تابلو بازی در نیارم"
یونا کنار جونگکوک نشست و....
ببخشید اگه بد شد💜
بقیش هم جا نشد پارت بعد میزارم♡
*کلی فکر کردم که اسمش چی باشه اگه یه چیز بهتر سراغ دارید تو کامنتا بگید*
به خاطر مشکلات خانوادگی...مجبور شدم مدرسهام رو عوض کنم و به یه مدرسهی جدید برم
متنفرم که وسط سال مدرسهام رو عوض کنم....از وقتی بابام بهمون خیانت کرد و یه زن جدید گرفت....من،داداشم و مامانم شدیم سر در گم که چیکار کنیم؟
اینم از زندگی منه دیگه...نباید هیچوقت خوشحال باشم
من هنوز بابام رو دوست دارم....چون اون بهترین پدر واسم بود....ولی اون حتما دیگه منو دوست نداره !
رفتم مدرسهی جدید و رفتم دفتر مدیر
مدیر: خوب تو باید جانگ ات باشی
ات: بله
مدیر: خوب...بزار ببینم...کلاس __ جا داره...زنگ بعدی تاریخ دارید به معلمتون میگم تو رو ببره کلاس
ات: بله ممنون
★زنگ خورد و معلم تاریخ اومد پیشت و بردت کلاس★
معلمتاریخ: خوب بچه ها یه دانش آموز جدید داریم...خودتو معرفی کن
ات: سلام...من جانگ ات هستم...امیدوارم دوستای خوبی واسه همدیگه باشیم
★که بقیه شروع به پچ پچ کردن شدن که ات چقدر خوشگله★
معلمتاریخ: بچه ها تمومش کنید ! شما همتون زیبایید♡
ات تو بشین نیمکت سوم کنار پارک یونا
''که دیدم دختره دارم واسم دست تکون میده"
رفتم نشستم پیش همون دختره
یونا: سلام ات...من یونا هستم.
ات: سلام یونا "لبخند"
یونا: مطمئنم ما دوستای خوبی واسه همدیگه میشیم....میای دوست باشیم؟
ات: خوب...آره حتما♡
زنگ خورد و معلم رفت بیرون که یونا...
یونا: خیلی خوشحالم که دوستی به خوشگلی تو دارم
ات: مرسی...تو هم خوشگلی
یونا: تازگی ها بهترین دوستم از سئول رفت تنها بودم خوشحالم که اومدی❤️
ات: خوب منم خوشحالم که دوستی مثل تو پیدا کردم♡ مشکل خیلی بزرگ من دوست پیدا کردن و نگه داشتنش هست "دقیقا🥲"
یونا: اوهوم...پس من همیشه باهات میمونم♥️
ات: ممنونم♡
"که یه پسر اومد نزدیکمون"
کوک: یونا دوست جدید پیدا کردی؟
یونا: آره کوک...ات این دوست پسرم جونگکوک هست
ات: خوشبختم
کوک: منم همینطور...یونا من و جین هیونگ میخواستیم بریم بیرون تو هم میای؟
یونا: نمیدونم اگه ات بیاد آره....ات باهامون میای؟
ات: خوب...نمیدونم
یونا: بیا بریم خوش میگذره دوست کوک خیلی آدم باحال و شوخ طبعی هست
ات: خوب...باشه
یونا: پس بیا بریم♡
با یونا و اون پسره رفتیم حیاط مدرسه که جونگکوک کنار یه پسره نشست....چقدر....پسر خوشگلی بود!
کوک: چطوری هیونگ
جین: عااا باز تو پیدات شد یه دقیقه از دستت آرامش ندارممم
کوک: "خنده خرگوشی" خوب حالا با یونا و ات اومدیم
جین: ات؟
کوک: آره دیگه همین که امروز تازه اومد تو کلاس
جین: آها...بله خوشبختم
ات: منم همینطور "واقعا پسر خیلی خوشگلی بود....سعی میکردم نگاهش نکنم تا تابلو بازی در نیارم"
یونا کنار جونگکوک نشست و....
ببخشید اگه بد شد💜
بقیش هم جا نشد پارت بعد میزارم♡
۱۵.۰k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.