عشق شیرین پارت ۹
جی هوپ:
بلاخره ۵ روز گذشت و ما برگشتیم سئول از دست بعضیا راحت شدیم
فردا قرار بود یونا جوابش رو بگه هرچند که من میدونم جوابش چیه
از پله رفتم پایین از مامان خداحافظی کردم و رفتم سمت شرکت
رفتم سمت اسانسور ولی صدای اشنایی شنیدم تعجب کردم
صدای تق تق کفشاش رو مخم بود
برگشتن و نگاش کردم مثل همیشه جذاب و زیبا بود ولی....اون دشمن من بود
جی هوپ:اینجا چیکار میکنی
نایون(توی معرفی هم گفتم دختر یونگبوک هس که کم کم اشنا میشید):اومدم ببینمت عشقم
پوزخند زدم:ولی من حتی ۱ دقبقه هم نمیتونم تحملت کنم....گمشو ببرون
با سرعت های بلند رفتم سمت اسانسور ولی پشت سرم اومد
نایون:لطفا جی هوپ ....بزار باهات حرف بزنم
جی هوپ:برو کنار
نایون:جی هوپ
از دستش گرفتم و کشیدمش کنار تا داخل اسانسور شم ولی زود اومد داخل....عجب کنه ایی هس
نایون:جی هوپ فقط چند دقیقه فرصت بدم حرفامو بزنم
ناخوداگاه گفتم:فقط ۵ دقیقه.....میگی و میری
نایون:باشه
رفتم سمت اتاقم منشی با تعجب نگامون میکرد و من بی توجه وارد اتاق شدم
نشستم پشت میز:سریع.....
نایون:جی هوپ بخدا من خیلی عاشقتم.....پشیمونم
جی هوپ:۵ سال گذشته.....فراموش شدی
نایون:جی هوپ خاهش میکنم منو ببخش.....لطفا بهم فرصت بده جون مادرت
با عصبانیت بلند شدم و رفتم جلوش ایستادم محکم زدم تو صورتش
جی هوپ:یکبار دیگه اسم مامانم و با اون زبون کثیفت بیاری زندت نمیزارم
نایون با گریه گفت:باشه باشه غلط کردم فقط تو فرصت بده
خونسرد و با لبخند گفتم:عاشقشم.....نمیتونم....حالا برو
با بهت نگام میکرد:د...دروع میگی.....امکان نداره
جی هوپ:هفته ی دیگه نامزد میکنیم اگه باور نداری بیا و ببین
نایون اومد سمتم و دستاش رو دور گردنم حلقه کرد و بغلم کرد
نایون:اینکارو نکن با من جی هوپ....من دوست دارم
همون لحظه تقه ایی به در خورد و بعد در باز شد و یکی اومد تو
به سمت در نگاه کردم دیدم یونا با ناباوری نگامون میکنه
سریع نایون رو از خودم جدا کردم و چشامو بستم.....از منم بدشانس تر هس؟
یونا با پوزخند گفت:واقعا برات متاسفم
نگاهی پر از نفرت بهم انداخت و رفت بیرون
خواستم برم سمت در که نایون از دستم گرفت میخواستم در حد مرگ بزنمش
جی هوپ:دیگه نمیخوام دور و برم باشی عوضی برگشتم توی اتاقم نباش
تند از اتاق رفتم بیرون رفتم سمت اسانسور که دیوم داره میره پایین
تند تند از پله ها رفتم پایین و ۱۰ طبقه رو در ۳ دقیقه طی کردم
نفس نفس میزدم.....یونا رو دیدم که داره میدوه سمت ماشینش بلند صداش کردم
واینساد
رسیدم و از بازوش گرفتم:مگه کری؟
اروم گفت:ببخشید خلوتت رو با عشقت بهم زدم
جی هوپ:ساکت شو بزار توضیح بدم
چشماشو نازک کرد و گفت:مگه من کیم؟که توضیح بدی؟بیخیال برو پیش عشقت داداش
بازوش رو محکم فشار دادم و گفتم:من داداشت نیستم دفعه ی اخره بهم میگی داداش
بعد بردمش سمت ماشین خودم و به زور سوارش کردم
یونا:د لعنتی کجا میری این لعنتی رو نگه داار*با جیغ و داد
اروم گفتم:ساکت شو
یونا با صدای بلندتری داد زد:گفتم نگه دااار
کنترلم رو از دست دادم و داد زدم:خفه شو تا خفت نکردم
با صدای دادم ترسید و نشست و منم روندم سمت خونه
**&&&**
یونا
وقتی جی هوپ رو توی اون حالت دیدم تعجب کردم نمیدونم چرا بغض داشتم
اصلا به من چه
اه
رفتیم سمت خونه و بردم داخل
جی هوپ:بشین
یونا:میگم عشقت ناراحت نشه منو اوردی خونت؟بلاخره....
وقتی با عصبانیت اومد طرفم و بازوم رو فشار داد خفه خون گرفتم
جی هوپ:انگار علاقه ی زیادی به مردن داری
بعد ولم کرد و رفت اشپزخونه نمیدونم چیکار کرد بعدش اومد بیرون
جی هوپ:به نفعته از این موضوع کسی باخبر نشه
سرد گفتم:برام مهم نیستی که تازه برم به همه هم بگم
جی هوپ:اره رفتارت مشخص بود اصلا مهم نیس
با لبخند گفتم:اخع انتظار نداشتم اهل این چیزا باشی
جی هوپ:اوردمت اینجا تا ندونسته قضاوت نکنی وقتی نمیدونی حرف نزن و اگه گسی بفهمه من میدونم و تو....حتی....یجی
یونا:من نمیتونم چیزی رو از دخترعمویی که مثل خواهرمه قایم کنم
جی هوپ:نباید بگی اونموقع خودت میدونی چه اتفاقی میفته
با پوزخند نگاش کردم و رفتم سمت در:اوکی حالت بیا منو برسون
بی حرف رفتیم بیرون
***
دقیقا یه روز مونده بود برای نامزدی من و جی هوپ اصلا شوق نداشتم چون همه چی الکی بود
این چندروز هم نه من با جی هوپ حرف میزدم نه اون با من انگار یه جورایی قهر بودیم
ادامه در پارت بعدی
بلاخره ۵ روز گذشت و ما برگشتیم سئول از دست بعضیا راحت شدیم
فردا قرار بود یونا جوابش رو بگه هرچند که من میدونم جوابش چیه
از پله رفتم پایین از مامان خداحافظی کردم و رفتم سمت شرکت
رفتم سمت اسانسور ولی صدای اشنایی شنیدم تعجب کردم
صدای تق تق کفشاش رو مخم بود
برگشتن و نگاش کردم مثل همیشه جذاب و زیبا بود ولی....اون دشمن من بود
جی هوپ:اینجا چیکار میکنی
نایون(توی معرفی هم گفتم دختر یونگبوک هس که کم کم اشنا میشید):اومدم ببینمت عشقم
پوزخند زدم:ولی من حتی ۱ دقبقه هم نمیتونم تحملت کنم....گمشو ببرون
با سرعت های بلند رفتم سمت اسانسور ولی پشت سرم اومد
نایون:لطفا جی هوپ ....بزار باهات حرف بزنم
جی هوپ:برو کنار
نایون:جی هوپ
از دستش گرفتم و کشیدمش کنار تا داخل اسانسور شم ولی زود اومد داخل....عجب کنه ایی هس
نایون:جی هوپ فقط چند دقیقه فرصت بدم حرفامو بزنم
ناخوداگاه گفتم:فقط ۵ دقیقه.....میگی و میری
نایون:باشه
رفتم سمت اتاقم منشی با تعجب نگامون میکرد و من بی توجه وارد اتاق شدم
نشستم پشت میز:سریع.....
نایون:جی هوپ بخدا من خیلی عاشقتم.....پشیمونم
جی هوپ:۵ سال گذشته.....فراموش شدی
نایون:جی هوپ خاهش میکنم منو ببخش.....لطفا بهم فرصت بده جون مادرت
با عصبانیت بلند شدم و رفتم جلوش ایستادم محکم زدم تو صورتش
جی هوپ:یکبار دیگه اسم مامانم و با اون زبون کثیفت بیاری زندت نمیزارم
نایون با گریه گفت:باشه باشه غلط کردم فقط تو فرصت بده
خونسرد و با لبخند گفتم:عاشقشم.....نمیتونم....حالا برو
با بهت نگام میکرد:د...دروع میگی.....امکان نداره
جی هوپ:هفته ی دیگه نامزد میکنیم اگه باور نداری بیا و ببین
نایون اومد سمتم و دستاش رو دور گردنم حلقه کرد و بغلم کرد
نایون:اینکارو نکن با من جی هوپ....من دوست دارم
همون لحظه تقه ایی به در خورد و بعد در باز شد و یکی اومد تو
به سمت در نگاه کردم دیدم یونا با ناباوری نگامون میکنه
سریع نایون رو از خودم جدا کردم و چشامو بستم.....از منم بدشانس تر هس؟
یونا با پوزخند گفت:واقعا برات متاسفم
نگاهی پر از نفرت بهم انداخت و رفت بیرون
خواستم برم سمت در که نایون از دستم گرفت میخواستم در حد مرگ بزنمش
جی هوپ:دیگه نمیخوام دور و برم باشی عوضی برگشتم توی اتاقم نباش
تند از اتاق رفتم بیرون رفتم سمت اسانسور که دیوم داره میره پایین
تند تند از پله ها رفتم پایین و ۱۰ طبقه رو در ۳ دقیقه طی کردم
نفس نفس میزدم.....یونا رو دیدم که داره میدوه سمت ماشینش بلند صداش کردم
واینساد
رسیدم و از بازوش گرفتم:مگه کری؟
اروم گفت:ببخشید خلوتت رو با عشقت بهم زدم
جی هوپ:ساکت شو بزار توضیح بدم
چشماشو نازک کرد و گفت:مگه من کیم؟که توضیح بدی؟بیخیال برو پیش عشقت داداش
بازوش رو محکم فشار دادم و گفتم:من داداشت نیستم دفعه ی اخره بهم میگی داداش
بعد بردمش سمت ماشین خودم و به زور سوارش کردم
یونا:د لعنتی کجا میری این لعنتی رو نگه داار*با جیغ و داد
اروم گفتم:ساکت شو
یونا با صدای بلندتری داد زد:گفتم نگه دااار
کنترلم رو از دست دادم و داد زدم:خفه شو تا خفت نکردم
با صدای دادم ترسید و نشست و منم روندم سمت خونه
**&&&**
یونا
وقتی جی هوپ رو توی اون حالت دیدم تعجب کردم نمیدونم چرا بغض داشتم
اصلا به من چه
اه
رفتیم سمت خونه و بردم داخل
جی هوپ:بشین
یونا:میگم عشقت ناراحت نشه منو اوردی خونت؟بلاخره....
وقتی با عصبانیت اومد طرفم و بازوم رو فشار داد خفه خون گرفتم
جی هوپ:انگار علاقه ی زیادی به مردن داری
بعد ولم کرد و رفت اشپزخونه نمیدونم چیکار کرد بعدش اومد بیرون
جی هوپ:به نفعته از این موضوع کسی باخبر نشه
سرد گفتم:برام مهم نیستی که تازه برم به همه هم بگم
جی هوپ:اره رفتارت مشخص بود اصلا مهم نیس
با لبخند گفتم:اخع انتظار نداشتم اهل این چیزا باشی
جی هوپ:اوردمت اینجا تا ندونسته قضاوت نکنی وقتی نمیدونی حرف نزن و اگه گسی بفهمه من میدونم و تو....حتی....یجی
یونا:من نمیتونم چیزی رو از دخترعمویی که مثل خواهرمه قایم کنم
جی هوپ:نباید بگی اونموقع خودت میدونی چه اتفاقی میفته
با پوزخند نگاش کردم و رفتم سمت در:اوکی حالت بیا منو برسون
بی حرف رفتیم بیرون
***
دقیقا یه روز مونده بود برای نامزدی من و جی هوپ اصلا شوق نداشتم چون همه چی الکی بود
این چندروز هم نه من با جی هوپ حرف میزدم نه اون با من انگار یه جورایی قهر بودیم
ادامه در پارت بعدی
۸.۷k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.