فیک انتهای راه
فیک انتهای راه
P.t 4
........................................................
جیمین: "هی پسر دیگه خبری ازت نیستا!"
تهیونگ: "ما هنوز دوستیم جیمین... فقط، یسری کارها واسم پیش اومدهو ممکنه تا چندین ماه نتونم بیام دانشگاه، اما به هر حال الان من لیسانسم رو دارم، مشکلی رو ایجاد نمیکنه."
تهیونگ: "خدافظییی"
جیمین: "هوم باشه بای"
ویو تهیونگ:-
این تمام چیزی بود که من میخواستم
پی بردن به اعماق وجود جئون
اون تا چه حد میتونست خطرناک باشه و چقدر زندگی سختی داشته که همش بهش خیانت شدهو همرو کُشته چون همه دور و بریاش خیانتکار بودن
رفتم داخل کتابخونه
اینبار دیگه میخواستم زندگی خودم رو داشته باشم، اون کتابخونه رو پدر و مادر من هم میشناسن و هرازگاهی میان اینجا...
پس به آقای هوانگ که صاحب کتابخونه باشه سپردم که به پدر و مادرم برسونه که ازشون خسته شدمو میخوام به کتاب هام پناه ببرم
تصمیم احمقانهای بود ولی، این تمام چیزی بود که من میخواستم
در چوبی نسکافهای رنگ رو هل دادم و دوباره به سرزمین اول پا گذاشتم
صدای پشمک هاش آزارم میدادو تنها رنگی که دیده میشد صورتی بودو صورتیو صورتی
در کل به نظرم اینجا باید داستان ها مخصوص بچه های بالای سه سال نوشته میشد🧚♀️👌
سرزمین دوم مورد علاقهام بودو از سرزمین سوم و چهارم چیز زیادی ندیده بودم
همونطور تو راه سرزمین سوم به درخت ها نگاه میکردم و جملات روشون رو میخوندم
که متوجه همون درخت پیر و دانا شدم
درخت: "هی، دوباره اومدی اینجا؟ خوشحالم که میبینمت"
تهیونگ: "هوم درسته، راستش یه سوال ازت داشتم..."
درخت: "جان؟"
تهیونگ: "آقای جانگ دقیقا کجا زندگی میکنه؟
مشتاقم که ببینمش"
درخت: "خب، بین اون جایی که میای اینجا و قلمرو اول یه چیز سبز نمیبینی؟ مثه چمن؟"
تهیونگ: "هوم"
درخت: "اون سرزمین پنجمِ، سرسبزِ و پر تکشاخ و فلان بسانِ، کلا فاز شاهزادهای طور داره، فقط حواست باشه به جئون سوتی ندی"
تهیونگ: "ممنون" تعظیمریز-
به سمت سرزمین سوم قدم گذاشتمو اینبار داشتم روی خاکستر راه میرفتم
صدای زیادی شنیده نمیشد که با اومدن اون دلقک دقیقا روبه روم سکته و رد کردم
《هاییییی》
تهیونگ: "ایش، چته باو کل لباسام طوسی شد"
دلقک: "اونو ولش کن"
دستمو گرفتو شادو شنگول به اینور و اونور منو میکشوند، چیز زیادی با توجه به سرعتش نمیدیدم که متوجه ایست ناگهانیمون شدم"
جونگکوک: "چیکارش داری؟"
تهیونگ: "سرفه-"
جونگکوک: "پرسیدم چیکارش داری؟ روبهدلقک-"
جئون دستمو گرفت و کشید به سمت خودش
جونگکوک: "الکی به این تظاهر نکن که از سری دلقک های بیصدایی!"
بازم دلقک صدایی نداد
جئون...
........................................................
نظرتون؟
از این به بعد میخام کامنتا رو ببندم
P.t 4
........................................................
جیمین: "هی پسر دیگه خبری ازت نیستا!"
تهیونگ: "ما هنوز دوستیم جیمین... فقط، یسری کارها واسم پیش اومدهو ممکنه تا چندین ماه نتونم بیام دانشگاه، اما به هر حال الان من لیسانسم رو دارم، مشکلی رو ایجاد نمیکنه."
تهیونگ: "خدافظییی"
جیمین: "هوم باشه بای"
ویو تهیونگ:-
این تمام چیزی بود که من میخواستم
پی بردن به اعماق وجود جئون
اون تا چه حد میتونست خطرناک باشه و چقدر زندگی سختی داشته که همش بهش خیانت شدهو همرو کُشته چون همه دور و بریاش خیانتکار بودن
رفتم داخل کتابخونه
اینبار دیگه میخواستم زندگی خودم رو داشته باشم، اون کتابخونه رو پدر و مادر من هم میشناسن و هرازگاهی میان اینجا...
پس به آقای هوانگ که صاحب کتابخونه باشه سپردم که به پدر و مادرم برسونه که ازشون خسته شدمو میخوام به کتاب هام پناه ببرم
تصمیم احمقانهای بود ولی، این تمام چیزی بود که من میخواستم
در چوبی نسکافهای رنگ رو هل دادم و دوباره به سرزمین اول پا گذاشتم
صدای پشمک هاش آزارم میدادو تنها رنگی که دیده میشد صورتی بودو صورتیو صورتی
در کل به نظرم اینجا باید داستان ها مخصوص بچه های بالای سه سال نوشته میشد🧚♀️👌
سرزمین دوم مورد علاقهام بودو از سرزمین سوم و چهارم چیز زیادی ندیده بودم
همونطور تو راه سرزمین سوم به درخت ها نگاه میکردم و جملات روشون رو میخوندم
که متوجه همون درخت پیر و دانا شدم
درخت: "هی، دوباره اومدی اینجا؟ خوشحالم که میبینمت"
تهیونگ: "هوم درسته، راستش یه سوال ازت داشتم..."
درخت: "جان؟"
تهیونگ: "آقای جانگ دقیقا کجا زندگی میکنه؟
مشتاقم که ببینمش"
درخت: "خب، بین اون جایی که میای اینجا و قلمرو اول یه چیز سبز نمیبینی؟ مثه چمن؟"
تهیونگ: "هوم"
درخت: "اون سرزمین پنجمِ، سرسبزِ و پر تکشاخ و فلان بسانِ، کلا فاز شاهزادهای طور داره، فقط حواست باشه به جئون سوتی ندی"
تهیونگ: "ممنون" تعظیمریز-
به سمت سرزمین سوم قدم گذاشتمو اینبار داشتم روی خاکستر راه میرفتم
صدای زیادی شنیده نمیشد که با اومدن اون دلقک دقیقا روبه روم سکته و رد کردم
《هاییییی》
تهیونگ: "ایش، چته باو کل لباسام طوسی شد"
دلقک: "اونو ولش کن"
دستمو گرفتو شادو شنگول به اینور و اونور منو میکشوند، چیز زیادی با توجه به سرعتش نمیدیدم که متوجه ایست ناگهانیمون شدم"
جونگکوک: "چیکارش داری؟"
تهیونگ: "سرفه-"
جونگکوک: "پرسیدم چیکارش داری؟ روبهدلقک-"
جئون دستمو گرفت و کشید به سمت خودش
جونگکوک: "الکی به این تظاهر نکن که از سری دلقک های بیصدایی!"
بازم دلقک صدایی نداد
جئون...
........................................................
نظرتون؟
از این به بعد میخام کامنتا رو ببندم
۳.۷k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.