فیک انتهای راه
فیک انتهای راه
P.t3
___
----------
...کتاب ها از روی ما الهام میگیرن
هی توی دستت کتابه؟
بهت میخوره کتاب خون باشی خیلی وقتتو نمیگیرم برو
ویوتیهونگ:- داشتم قدم میزدم که زمان از دستم رفت به ساعتم که بند چرمی با نواری طلایی دورش داشت نگاه کردم
ها؟!
حرکت نمیکرد اینجا زمان زمان معنایی نداره
زیر پام سیاه شد به قلمرو سوم رسیدم ولی سریع برگشتم
....
جانگوون:هه برو دیرت شده
تهیونگ :اوهوم
جیمین دوید سمتم
جیمین :کجایی تو گفتم شاید اینجا باشی
تهیونگ :کلا شاید ١٠ مین باشه که تو ام
جیمین :ههههههه دیونه شدی؟ نکنه سوادم نداری
تو یه هفتس که نیستی مدرسه سراغتو گرفت
(از زبان تهیونگ) جا خوردم یه یه هفته؟
منکه کلا ١٠ دیقه اون تو بودم
زمان اونجا متوقف میشه
جیمین :نمیخای بیای دیر شد
تهیونگ :اواومدم
/مدرسه/
یعنی من چقدر زمان رو صرف کردم
پشمک های بلند یا درخت های خشک؟
بینا :اممم سلام میشه کمی قدم بزنیم؟
تهیونگ :باشه، خانوما مقدمن
بینا:ممنون
از کتاب خوشتون میاد
تهیونگ:اوهوم
(در ذهن هایش) دختر شیرینی بود
الن من سر قرارم؟
بینا:ام ببخشید من دیگه باید برم
تهیونگ :اا باشه خدافظ
بینا:میبینمت دارلینگ
تهیونگ سرخ میشه
بای
دوباره وارد کتابخونه شدم
گوشیمو از توی کیفم دراوردم گذاشتم روی تایمر برای مقایسه زمان اینجا و اونجا
دو رو باز کردم و پریدم تو...
1،2،3...
_
ببخشید کم شد واقعا جا نمیشد
P.t3
___
----------
...کتاب ها از روی ما الهام میگیرن
هی توی دستت کتابه؟
بهت میخوره کتاب خون باشی خیلی وقتتو نمیگیرم برو
ویوتیهونگ:- داشتم قدم میزدم که زمان از دستم رفت به ساعتم که بند چرمی با نواری طلایی دورش داشت نگاه کردم
ها؟!
حرکت نمیکرد اینجا زمان زمان معنایی نداره
زیر پام سیاه شد به قلمرو سوم رسیدم ولی سریع برگشتم
....
جانگوون:هه برو دیرت شده
تهیونگ :اوهوم
جیمین دوید سمتم
جیمین :کجایی تو گفتم شاید اینجا باشی
تهیونگ :کلا شاید ١٠ مین باشه که تو ام
جیمین :ههههههه دیونه شدی؟ نکنه سوادم نداری
تو یه هفتس که نیستی مدرسه سراغتو گرفت
(از زبان تهیونگ) جا خوردم یه یه هفته؟
منکه کلا ١٠ دیقه اون تو بودم
زمان اونجا متوقف میشه
جیمین :نمیخای بیای دیر شد
تهیونگ :اواومدم
/مدرسه/
یعنی من چقدر زمان رو صرف کردم
پشمک های بلند یا درخت های خشک؟
بینا :اممم سلام میشه کمی قدم بزنیم؟
تهیونگ :باشه، خانوما مقدمن
بینا:ممنون
از کتاب خوشتون میاد
تهیونگ:اوهوم
(در ذهن هایش) دختر شیرینی بود
الن من سر قرارم؟
بینا:ام ببخشید من دیگه باید برم
تهیونگ :اا باشه خدافظ
بینا:میبینمت دارلینگ
تهیونگ سرخ میشه
بای
دوباره وارد کتابخونه شدم
گوشیمو از توی کیفم دراوردم گذاشتم روی تایمر برای مقایسه زمان اینجا و اونجا
دو رو باز کردم و پریدم تو...
1،2،3...
_
ببخشید کم شد واقعا جا نمیشد
۴.۷k
۲۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.