مافیای جذاب من پارت ۲۲
جنی: حالا ساعت چند میاین؟
جیمین: چمیدونم گفت نیم ساعت دیگه راه میوفتن. از نیوزلند تا اینجا چقدر راهه؟
رزی: فک کنم یه پنج ساعتی باشه با هواپیما. شاید تا اون موقع بشه ده، ده و نیم اینا....
تهیونگ: خیلی خب. پس پنج ساعت وقت داریم نفس بکشیم. پس توی این پنج ساعت هر غلطی دلتون میخواد بکنین که بیاد روزگارمون سیاس.
جنی: من موندم شوهرش چی میکشه؟
تهیونگ: هیچی. اون بدبخت رفیق من بود. لیسا رو دید عاشقش شود ما هم از خداخواسته ردش کردیم رفت. ولی الان پشیمونم که چه بلایی سر این بدبخت آوردیم.
رزی: آخی...حالا فعلا ولش. من میرم بخوابم.
جیمین: منم رفتم پنج ساعت بخوابم.
تهیونگ: منم....
جنی: وایسا ببینم کجا!
تهیونگ: چیه؟
جنی: داشتم میگفتم. از این به بعد اگه مث خر سرتو بندازی پایین بیای تو....
رفتم بالا گرفتم خوابیدم.
....
#جنی
ساعت8:47
☆
خوابم نمیبرد.
رفتم بیرون از اتاق، توی حیاط یکم هوا بخورم. بعد دوباره رفتم بالا که دیدم در اتاق تهیونگ بازه.
رفتم داخل دیدم خوابه. خیلی جذاب شده بود. رفتم نزدیک تر. و روی تخت کنارش نشستم. از نزدیک جذاب تر بود. دستی روی موهاش کشیدم. و به صورت جذابش نگاه کردم. که دیدم انگار داره از خواب میپره. دستمو سریع کشیدم. که دیدم از خواب پرید و نشست. و داشت نفس نفس میزد.
جنی: حالت خوبه؟؟؟
تهیونگ: تو اینجا چیکار میکنی؟
چشمم خورد به بالا تنه ی لختش و سیکسپک هاش.
#تهیونگ
با یه خواب بد از به خاطره ی بد قدیمی وحشتزده و نفس نفس زنان پریدم و صاف نشستم.
که دیدم جنی کنارمه. چشمش به بدنم که افتاد انگار معذب شده بود.
تهیونگ: دنبال مدرک بودی؟...
ببخشید دیر شد. حالم خوب نبود. اینترنت هم نداشتم.🙏🏻
جیمین: چمیدونم گفت نیم ساعت دیگه راه میوفتن. از نیوزلند تا اینجا چقدر راهه؟
رزی: فک کنم یه پنج ساعتی باشه با هواپیما. شاید تا اون موقع بشه ده، ده و نیم اینا....
تهیونگ: خیلی خب. پس پنج ساعت وقت داریم نفس بکشیم. پس توی این پنج ساعت هر غلطی دلتون میخواد بکنین که بیاد روزگارمون سیاس.
جنی: من موندم شوهرش چی میکشه؟
تهیونگ: هیچی. اون بدبخت رفیق من بود. لیسا رو دید عاشقش شود ما هم از خداخواسته ردش کردیم رفت. ولی الان پشیمونم که چه بلایی سر این بدبخت آوردیم.
رزی: آخی...حالا فعلا ولش. من میرم بخوابم.
جیمین: منم رفتم پنج ساعت بخوابم.
تهیونگ: منم....
جنی: وایسا ببینم کجا!
تهیونگ: چیه؟
جنی: داشتم میگفتم. از این به بعد اگه مث خر سرتو بندازی پایین بیای تو....
رفتم بالا گرفتم خوابیدم.
....
#جنی
ساعت8:47
☆
خوابم نمیبرد.
رفتم بیرون از اتاق، توی حیاط یکم هوا بخورم. بعد دوباره رفتم بالا که دیدم در اتاق تهیونگ بازه.
رفتم داخل دیدم خوابه. خیلی جذاب شده بود. رفتم نزدیک تر. و روی تخت کنارش نشستم. از نزدیک جذاب تر بود. دستی روی موهاش کشیدم. و به صورت جذابش نگاه کردم. که دیدم انگار داره از خواب میپره. دستمو سریع کشیدم. که دیدم از خواب پرید و نشست. و داشت نفس نفس میزد.
جنی: حالت خوبه؟؟؟
تهیونگ: تو اینجا چیکار میکنی؟
چشمم خورد به بالا تنه ی لختش و سیکسپک هاش.
#تهیونگ
با یه خواب بد از به خاطره ی بد قدیمی وحشتزده و نفس نفس زنان پریدم و صاف نشستم.
که دیدم جنی کنارمه. چشمش به بدنم که افتاد انگار معذب شده بود.
تهیونگ: دنبال مدرک بودی؟...
ببخشید دیر شد. حالم خوب نبود. اینترنت هم نداشتم.🙏🏻
۱۱.۱k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.