بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام او که :
بی نام او جهان صفا ندارد
بی یاد او جانها بها ندارد
بی عشق او دلها نوا ندارد
بی لطف او عالم بقا ندارد
بی جلوه او ارض و سماء جلا ندارد
بی نور او خورشید و ماه ضیا ندارد
بی جود او درد ما شفا ندارد
بی مهر او مشکلها دوا ندارد
بی مهر او اعمال ما امضا ندارد
بی ظهور او غم هجران انتها ندارد
ای همه غمها را تو پایان
ای همه دردها را تو درمان
ای همه آشفتگیها را تو سامان
ای نور یزدان ، ای مهر تابان
ای فروغ بی پایان ،ای خورشید همیشه فروزان
تو بیا تا ز پرتو رویت ، شب تاریک سحر گردد، ورنه ای مهر تابان ، بی تو هر لحظه تیره تر گردد.
من در این غار خسته و دلتنگ ، انتظار تو را ستاره کنم ، در این شب تار وحشت زا، لحظه های تو را شماره کنم .
گر بیائی ستاره های سحر، در نگاه تو رنگ می بازند، گر بیائی کبوتران امید، لانه هارا دوباره می سازند.
دنیائی که در آن زندگی می کنیم دردآلود و درد زاست ، سراسر درد و اندوه است و آینده ای که در برابر دیدگانمان ترسیم می شود: تاریک ، ابهام آمیز و یاءس آور است .
انسانها می آیند و می روند و التهاب سوزان این : ((فردای بهتر)) را با خود به گور می برند، لکن روزی دیگر، انسانی دیگر، این امید بی پایان را از نو آغاز می کند.
امید به بهروزی و انتظار ((فردائی نکوتر)) حدیث نفس انسانها و خواست مشترک توده هاست .
این انتظار و امید به نوار خاصی از مکان و مقطع خاصی از زمان محدود نمی شود، بلکه همه انسانها، در همه اعصار و امصار، در تب و تاب این انتظار می سوزند و می گدازند، تا روزی دست نیرومند الهی از آستین غیبت بیرون آید و آرزوی دیرینه جامعه بشری را برآورده سازد و رؤ یاهای طلائی افلاطون را تحقق بخشد و جامعه ای برتر از ((مدینه فاضله )) براساس عدالت وآزادی بنیاد نهد.
اگر نقاشهای چیره دست روزگار دور هم نشینند و تابلوئی به پهنای جهان هستی ترسیم نمایند، هرگز نتوانند که فرازهای برجسته جهان پر فروغ عصر ظهور را منعکس سازند، که فروغ بی پایان آن جمال الهی هرگز در آیینه بشری منعکس نشود.
به نام او که :
بی نام او جهان صفا ندارد
بی یاد او جانها بها ندارد
بی عشق او دلها نوا ندارد
بی لطف او عالم بقا ندارد
بی جلوه او ارض و سماء جلا ندارد
بی نور او خورشید و ماه ضیا ندارد
بی جود او درد ما شفا ندارد
بی مهر او مشکلها دوا ندارد
بی مهر او اعمال ما امضا ندارد
بی ظهور او غم هجران انتها ندارد
ای همه غمها را تو پایان
ای همه دردها را تو درمان
ای همه آشفتگیها را تو سامان
ای نور یزدان ، ای مهر تابان
ای فروغ بی پایان ،ای خورشید همیشه فروزان
تو بیا تا ز پرتو رویت ، شب تاریک سحر گردد، ورنه ای مهر تابان ، بی تو هر لحظه تیره تر گردد.
من در این غار خسته و دلتنگ ، انتظار تو را ستاره کنم ، در این شب تار وحشت زا، لحظه های تو را شماره کنم .
گر بیائی ستاره های سحر، در نگاه تو رنگ می بازند، گر بیائی کبوتران امید، لانه هارا دوباره می سازند.
دنیائی که در آن زندگی می کنیم دردآلود و درد زاست ، سراسر درد و اندوه است و آینده ای که در برابر دیدگانمان ترسیم می شود: تاریک ، ابهام آمیز و یاءس آور است .
انسانها می آیند و می روند و التهاب سوزان این : ((فردای بهتر)) را با خود به گور می برند، لکن روزی دیگر، انسانی دیگر، این امید بی پایان را از نو آغاز می کند.
امید به بهروزی و انتظار ((فردائی نکوتر)) حدیث نفس انسانها و خواست مشترک توده هاست .
این انتظار و امید به نوار خاصی از مکان و مقطع خاصی از زمان محدود نمی شود، بلکه همه انسانها، در همه اعصار و امصار، در تب و تاب این انتظار می سوزند و می گدازند، تا روزی دست نیرومند الهی از آستین غیبت بیرون آید و آرزوی دیرینه جامعه بشری را برآورده سازد و رؤ یاهای طلائی افلاطون را تحقق بخشد و جامعه ای برتر از ((مدینه فاضله )) براساس عدالت وآزادی بنیاد نهد.
اگر نقاشهای چیره دست روزگار دور هم نشینند و تابلوئی به پهنای جهان هستی ترسیم نمایند، هرگز نتوانند که فرازهای برجسته جهان پر فروغ عصر ظهور را منعکس سازند، که فروغ بی پایان آن جمال الهی هرگز در آیینه بشری منعکس نشود.
۳.۱k
۰۷ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.