Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ⁸⁸
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
تقریبا بقیه مسیرمون هم با سکوت سپری شد.
حتی وقتی رو نیمکت پارک نشستیم و کنار هم چایی خوردیم و بازی بچه ها و پیاده روی آدمایِ اطرافممون رو نگاه میکردیم به جز چند جمله کوتاه و خاطرات گذشته حرف دیگه ای نزدیم.
وقتی به خونه برگشتیم همونی اونقدر توپش پُر بود که تا رسیدیم کفش هاش رو در اوردم و مستقیم رفت سمت تلفنِ خونه شماره گرفت.
حرکات عصبیش رو زیر نظر گرفته بودم و رفتم به طرف آشپزخونه که یهو با صدای بلندی توی گوشی سرِ شخص پشتِ خط غرید:
" همونی: چه سلامی... معلوم هست داريد چیکار میکنید؟مگه قرار نبود ای دوتا بچه رو بفرستین ماه عسل؟ پس چی شد یوری؟ اون بچه رو طوری به بار اوردین که پاش بی افته پا میذاره و وصیتِ باباش....چیزی نشده، فقط دارم هشدار میدم اگه میخوای روابط خانوادگی شما و جی اون به هم نخوره هر چه زودتر بفرستشون برن ماه عسل...."
پوزخندی زدم و وسایل توی کوله ام رو روی کانتر گذاشتم.... قبلا خودشم گفته بود به خاطر وصیتِ باباش با نایون نامزد کرده ولی میدونم همه چیز فقط تا همین حد پیش میره. به گفته خودش اون آدمی نیست که زیر بارِ ازدواج بره یا نایون به طور رسمی زنش بشه.
صدای محکم و دستوری همونی دوباره به گوشم رسید:
" همونی: امشب همه رو شام میگم بیان اینجا، باید پسر بی عقل تو سر عقل بیاری یوری."
این بار خیلی واضح پوزخند زدم.
فقط قبل از هر بحثی باید به همونی بگم اسمی از منو حرفای امروزم نیاره.... من برای پیش بردن کارم باید از این خونه برم بیرون و به شوگا نزدیک بشم.
☆☆☆
شرایط قبل و انجام بدید
ₚₐᵣₜ⁸⁸
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
تقریبا بقیه مسیرمون هم با سکوت سپری شد.
حتی وقتی رو نیمکت پارک نشستیم و کنار هم چایی خوردیم و بازی بچه ها و پیاده روی آدمایِ اطرافممون رو نگاه میکردیم به جز چند جمله کوتاه و خاطرات گذشته حرف دیگه ای نزدیم.
وقتی به خونه برگشتیم همونی اونقدر توپش پُر بود که تا رسیدیم کفش هاش رو در اوردم و مستقیم رفت سمت تلفنِ خونه شماره گرفت.
حرکات عصبیش رو زیر نظر گرفته بودم و رفتم به طرف آشپزخونه که یهو با صدای بلندی توی گوشی سرِ شخص پشتِ خط غرید:
" همونی: چه سلامی... معلوم هست داريد چیکار میکنید؟مگه قرار نبود ای دوتا بچه رو بفرستین ماه عسل؟ پس چی شد یوری؟ اون بچه رو طوری به بار اوردین که پاش بی افته پا میذاره و وصیتِ باباش....چیزی نشده، فقط دارم هشدار میدم اگه میخوای روابط خانوادگی شما و جی اون به هم نخوره هر چه زودتر بفرستشون برن ماه عسل...."
پوزخندی زدم و وسایل توی کوله ام رو روی کانتر گذاشتم.... قبلا خودشم گفته بود به خاطر وصیتِ باباش با نایون نامزد کرده ولی میدونم همه چیز فقط تا همین حد پیش میره. به گفته خودش اون آدمی نیست که زیر بارِ ازدواج بره یا نایون به طور رسمی زنش بشه.
صدای محکم و دستوری همونی دوباره به گوشم رسید:
" همونی: امشب همه رو شام میگم بیان اینجا، باید پسر بی عقل تو سر عقل بیاری یوری."
این بار خیلی واضح پوزخند زدم.
فقط قبل از هر بحثی باید به همونی بگم اسمی از منو حرفای امروزم نیاره.... من برای پیش بردن کارم باید از این خونه برم بیرون و به شوگا نزدیک بشم.
☆☆☆
شرایط قبل و انجام بدید
۶.۱k
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.