𝗣𝗮𝗿⁸⁶
𝗣𝗮𝗿⁸⁶
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
فقط ماتِمون برد و همونی برگشت رو به من محکم گفت:
همونی: برو زنگ بزن به جونگ کوک ببین کجا مونده.
همونی هم میدونست با حضور تهیونگ دیگه این خونه برای من امن نیست.
با تایید سرم رو تکون دادم و رفتم.
سوهی خانم که انگار صدای همونی رو شنیده بود، با حرص گفت:
مامان جونگ کوک: خودم الان زنگ میزنم به پسرم، این روزا کاراش خیلی زیاده، هر شب دیر وقت میاد خونه.
هر شب تا دیر وقت این جاست، کنارِ منو همونی.
مثلا میخواست پیش داوری کنه تا یه وقت صدای من توی گوش پسرش نپیچه.
پوزخندی زدم و به سمت آشپزخونه رفتم که همونی در خطاب به دخترش سوهی گفت:
همونی: عروس زنگ میزنه، تو و جی اون بیاید اینجا ببینم واسه این بچه ها چه فکری کردید.
از پنجره دیدم که تهیونگ با یه پلاستیک توی دستش داشت میومد.
ته دلم خالی شد.
قبل از اینکه بیاد و توی آشپزخونه تنها گیرم بیاره، به سمت اتاقم رفتم تا به جونگ کوک زنگ بزنم.
صبح فقط یه بار زنگ زدم بهم و وقتی جواب دادم، گفت:
" تا شب کارام طول میکشه،بعدش میام اونجا..."
گوشیم رو برداشتم بهش زنگ زدم.
جواب داد:
جونگ کوک: دارم میام، تو راهم.
ا/ت: باشه، منتظرتم.
تماس رو قطع کردم.
نمیخواستم با تهیونگ رو در رو بشم، کمی توی اتاق مکث کردم تا زمان به تندی بگذره و جونگ کوک هم برسه.
طولی نکشید که همونی در رو باز کرد و اجازه نداد زیاد توی خلوت خودم پنهان بشم.
همونی: زنگ زدی ا/ت؟
ا/ت: بله داره میاد.
سرش رو داخل کشید و آروم حرف زد طوری که کسی از بیرون نشنوه:
همونی: این پسره هم نه خوب حالیشه نه بد، همین چند روز پیش دعوای خودشو جونگ کوک اینجا بود، ورداشته اومده که چی؟
دست هام رو به نشونه ی کلافگی و" چه بدونم" از هم فاصله دادم.
نفسم بلندی کشید و گفت:
همونی: بیا مادر، بیا میز رو آماده کن جونگ کوک هم تا اون موقع میاد.
همونی که رفت منم مجبور شدم از اتاق برم بیرون.
به محض بيرون رفتن، با تهیونگ چشم تو چشم شدم.
کنار نایون نشسته بود و نایونم ریز ریز باهاش حرف میزد و میخندید.
چشمای تهیونگ با حالت کینه بهم زل زدن.
با تته پته و دستپاچه " سلام " گفتم و پا تند کردم به سمت آشپزخونه، حتی نموندم تا جواب سلامش رو بشنوم.
•پارت هشتاد و ششم•
•یاس•
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
فقط ماتِمون برد و همونی برگشت رو به من محکم گفت:
همونی: برو زنگ بزن به جونگ کوک ببین کجا مونده.
همونی هم میدونست با حضور تهیونگ دیگه این خونه برای من امن نیست.
با تایید سرم رو تکون دادم و رفتم.
سوهی خانم که انگار صدای همونی رو شنیده بود، با حرص گفت:
مامان جونگ کوک: خودم الان زنگ میزنم به پسرم، این روزا کاراش خیلی زیاده، هر شب دیر وقت میاد خونه.
هر شب تا دیر وقت این جاست، کنارِ منو همونی.
مثلا میخواست پیش داوری کنه تا یه وقت صدای من توی گوش پسرش نپیچه.
پوزخندی زدم و به سمت آشپزخونه رفتم که همونی در خطاب به دخترش سوهی گفت:
همونی: عروس زنگ میزنه، تو و جی اون بیاید اینجا ببینم واسه این بچه ها چه فکری کردید.
از پنجره دیدم که تهیونگ با یه پلاستیک توی دستش داشت میومد.
ته دلم خالی شد.
قبل از اینکه بیاد و توی آشپزخونه تنها گیرم بیاره، به سمت اتاقم رفتم تا به جونگ کوک زنگ بزنم.
صبح فقط یه بار زنگ زدم بهم و وقتی جواب دادم، گفت:
" تا شب کارام طول میکشه،بعدش میام اونجا..."
گوشیم رو برداشتم بهش زنگ زدم.
جواب داد:
جونگ کوک: دارم میام، تو راهم.
ا/ت: باشه، منتظرتم.
تماس رو قطع کردم.
نمیخواستم با تهیونگ رو در رو بشم، کمی توی اتاق مکث کردم تا زمان به تندی بگذره و جونگ کوک هم برسه.
طولی نکشید که همونی در رو باز کرد و اجازه نداد زیاد توی خلوت خودم پنهان بشم.
همونی: زنگ زدی ا/ت؟
ا/ت: بله داره میاد.
سرش رو داخل کشید و آروم حرف زد طوری که کسی از بیرون نشنوه:
همونی: این پسره هم نه خوب حالیشه نه بد، همین چند روز پیش دعوای خودشو جونگ کوک اینجا بود، ورداشته اومده که چی؟
دست هام رو به نشونه ی کلافگی و" چه بدونم" از هم فاصله دادم.
نفسم بلندی کشید و گفت:
همونی: بیا مادر، بیا میز رو آماده کن جونگ کوک هم تا اون موقع میاد.
همونی که رفت منم مجبور شدم از اتاق برم بیرون.
به محض بيرون رفتن، با تهیونگ چشم تو چشم شدم.
کنار نایون نشسته بود و نایونم ریز ریز باهاش حرف میزد و میخندید.
چشمای تهیونگ با حالت کینه بهم زل زدن.
با تته پته و دستپاچه " سلام " گفتم و پا تند کردم به سمت آشپزخونه، حتی نموندم تا جواب سلامش رو بشنوم.
•پارت هشتاد و ششم•
•یاس•
۱۰.۵k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.