⁂᯽-------•💚•-------᯽⁂
⁂᯽-------•💚•-------᯽⁂
اسیر ارباب🫂🫀
تو شک بودم یعنی چی مبارکه یعنی من الان رسما زنش شدم زنه مردی ک ازم بزرگتره مردی ک اسیرم کرد ت انبار مردی ک تا دمه مرگ کتکم زد این همه بلا سرم آورد کم نبود دلم میخواست داد بزنم و بگم ن امکان نداره نمیشه نـــه ولی انگار زبونم بند اومده بود پاهام شل شد و روی زانو هام نشستم دستمو گذاشتم روی قلبی ک انگار داشت از جاش در میومد اشکام جاری شد و شروع کردم ب گریه و هق هق کردن ت عمرم اینقدر حالم بد نبود از ته در گریه کردم از در خارج شد بیچارت میکنم هاکان میخوای با من باشی مگ جسدمو ببری ت اون اتاق بلند شدم با پشته دست اشکامو پاک کردم سمته اتاقی رفتم با این خیال ک حمومه ک درست حدس زدم واردش شدم و تیقی ک ی گوشه بودو برداشتم خون جلوی چشامو گرفته بود دستمو مشت کردم چشامو بستم و تیغو کشیدم رو مچ دستم اخی گفتم و چشامو باز کردم کلی خون از دستم داشت میرفت با دیدن خون چشام سیاهی رفت سرم گیج و افتادم
#هاکان
میدونستم بعد از این کارم ازم متنفر میشه ولی فکرشم نمیکردم اونجوری ناراحت بشه باید برم باهاش حرف بزنم بگم ک دلیل کارم چی بود در اتاقو باز کردم ولی نبود متعجب خواستم خارج شم ک با دیدنه در حموم ک باز بود وایسادم سریع رفتم توش و با دیدن نفیسه ت اون حال خونین اون روز وحشتناک برام یادآوری شد سریع رفتم سمتش رگ دستشو بریده بود از ترس اینکه از دستش بدم پاهام شل شده بود ب خودم اومدم بلندش کردم و گذاشتمش روی تخت گوشیمو از ت جیبم در آوردم با دستای لرزون شماره ی دکتری ک ت بیمارستان دکترش بودو گرفتم و بهش آدرس دادم تا بیاد اینجا با دستمالی دستشو بستم تا ازش بیشتر خون نره ده دقیقه ای اومد و توان دیدنش ت اون حالو نداشتم چن دقیقه ای گذشت و من پشته در مثه دیوونه ها اینو اون ور میرفتم تا اینکه در باز شد ~دکتر چی شده حالش خوبه +حالش خوبه خدا رو شکر چون زود خبر دادی ب موقع رسیدم خونش بند اومده باند پیچیش کردم بهش سروم وصل کردم یکم دیگه بهوش میاد داروهای قبلیشم بهش بدین حالش خوبه خوب میشه اگ بازم بهم نیازی داشتی زنگ بزنید ~واقعا ممنون، اونقدر خوشحال شده بودم ک میخواستم بپرم بغلش کنم خودمو کنترل کردم و بی توجه بهش وارد اتاق شدم کنارش نشستم و ب یاد اینکه ب خاطره من این بلا رو سره خودش آورد افتادم یعنی اینقدر ازم متنفره ک حاظره بمیره ولی با من نباشه کلافه بلند شدم و رفتم سمته حموم دوشو باز کردم تیشرتمو در آوردم و پرتش کردم ی طرف و رفتم زیره دوش
#نفیسه
درد شدیدی ب دستم باعث شد جیغی بزنم از جام بپرم سرم گیج میرفت و چشام جایی رو نمیدید چشکمی زدم تا واضه ببینم ک ب وضوح همه چیو دیدم ک ...
⁂᯽-------•💚•-------᯽⁂
اسیر ارباب🫂🫀
تو شک بودم یعنی چی مبارکه یعنی من الان رسما زنش شدم زنه مردی ک ازم بزرگتره مردی ک اسیرم کرد ت انبار مردی ک تا دمه مرگ کتکم زد این همه بلا سرم آورد کم نبود دلم میخواست داد بزنم و بگم ن امکان نداره نمیشه نـــه ولی انگار زبونم بند اومده بود پاهام شل شد و روی زانو هام نشستم دستمو گذاشتم روی قلبی ک انگار داشت از جاش در میومد اشکام جاری شد و شروع کردم ب گریه و هق هق کردن ت عمرم اینقدر حالم بد نبود از ته در گریه کردم از در خارج شد بیچارت میکنم هاکان میخوای با من باشی مگ جسدمو ببری ت اون اتاق بلند شدم با پشته دست اشکامو پاک کردم سمته اتاقی رفتم با این خیال ک حمومه ک درست حدس زدم واردش شدم و تیقی ک ی گوشه بودو برداشتم خون جلوی چشامو گرفته بود دستمو مشت کردم چشامو بستم و تیغو کشیدم رو مچ دستم اخی گفتم و چشامو باز کردم کلی خون از دستم داشت میرفت با دیدن خون چشام سیاهی رفت سرم گیج و افتادم
#هاکان
میدونستم بعد از این کارم ازم متنفر میشه ولی فکرشم نمیکردم اونجوری ناراحت بشه باید برم باهاش حرف بزنم بگم ک دلیل کارم چی بود در اتاقو باز کردم ولی نبود متعجب خواستم خارج شم ک با دیدنه در حموم ک باز بود وایسادم سریع رفتم توش و با دیدن نفیسه ت اون حال خونین اون روز وحشتناک برام یادآوری شد سریع رفتم سمتش رگ دستشو بریده بود از ترس اینکه از دستش بدم پاهام شل شده بود ب خودم اومدم بلندش کردم و گذاشتمش روی تخت گوشیمو از ت جیبم در آوردم با دستای لرزون شماره ی دکتری ک ت بیمارستان دکترش بودو گرفتم و بهش آدرس دادم تا بیاد اینجا با دستمالی دستشو بستم تا ازش بیشتر خون نره ده دقیقه ای اومد و توان دیدنش ت اون حالو نداشتم چن دقیقه ای گذشت و من پشته در مثه دیوونه ها اینو اون ور میرفتم تا اینکه در باز شد ~دکتر چی شده حالش خوبه +حالش خوبه خدا رو شکر چون زود خبر دادی ب موقع رسیدم خونش بند اومده باند پیچیش کردم بهش سروم وصل کردم یکم دیگه بهوش میاد داروهای قبلیشم بهش بدین حالش خوبه خوب میشه اگ بازم بهم نیازی داشتی زنگ بزنید ~واقعا ممنون، اونقدر خوشحال شده بودم ک میخواستم بپرم بغلش کنم خودمو کنترل کردم و بی توجه بهش وارد اتاق شدم کنارش نشستم و ب یاد اینکه ب خاطره من این بلا رو سره خودش آورد افتادم یعنی اینقدر ازم متنفره ک حاظره بمیره ولی با من نباشه کلافه بلند شدم و رفتم سمته حموم دوشو باز کردم تیشرتمو در آوردم و پرتش کردم ی طرف و رفتم زیره دوش
#نفیسه
درد شدیدی ب دستم باعث شد جیغی بزنم از جام بپرم سرم گیج میرفت و چشام جایی رو نمیدید چشکمی زدم تا واضه ببینم ک ب وضوح همه چیو دیدم ک ...
⁂᯽-------•💚•-------᯽⁂
۶.۲k
۲۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.