⁂᯽-------•💚•-------᯽⁂
⁂᯽-------•💚•-------᯽⁂
~اسیر.ارباب
رادان بالای سره نفیسه ایستاده بود و نگاش
میکرد بلند غریدم~ت اینجا چیکار میکنی
مرتیکه ی کثافت سریع رفتم سمتش با
مشتی ک زدم ت صورتش نقش زمین شد
نفیسه بیدار شده بود و داد میزد سریع از
جاش پاشد ک مشته بعدیم زدم و خودشو
کنترل کرد تا نیوفته حتی سعی نمی کرد از
خودش دفاع کنه و لبخند مرموزی رو لبش بود
نگه بانای بیمارستان آوردم و جلو مو گرفتن و
بردنش ب نفیسه ک دیگ صدایی ازش در
نمیومد انداختم ک دیدم بیهوش شده
نفیسه خوبی یکی بیاد اینجا دکتر سریع
دکتری آومد بهم گفت برو بیرون منم سریع
رفتم تا کارشونو انجام بدن اومد بیرون دکتر
~چی شده حالش خوبه +فعلا حالش خوبه
چون یک ماه ت کُما بود و بهش شوک وارد
شد از هوش رفت باید از استرس دور
باشه~دکتر من میتونم با خودم ببرمش
خونه+بله می تونین ولی حواستون بهش
باشه داروهاشم ب موقع بخوره ~چشم
ممنون. وارد اتاق شدم و روی صندلی کنارش
نشستم دستی توی موهاش کشیدم چقدر
این دختر قشنگ و ناز بود با یادآوری اینکه
اگر نمیومد چی میشد اخمام ت هم رفت
حتی نمیخوام کسی نگاش کنه چ برسه بهش
دست بزنهبد از او داستانا کلا فراموشش کردم
ولی حالا میدونم که رادان بیخیال مون
نمیشه باید هر چه زودتر دست ب کار شم
#نفیسه
با حس نوازشی روی سرم چشمامو باز کردم
ارباب کنارم نشسته بود و نگام میکرد اصن
درکش نمی کردم ن ب اون وحشی بازیاش ن
ب این حد مهربونیاش با نگاهی خیلی
مهربون نگام میکرد ک دلم براش ضف رفت
~بهتری.سری ب نشونه تائید تکون دادم
~آماده شو بریم خونه با شنیدن حرفش بغض
لعنتیم باز ب گلوم چنگ زد ک سوالی نگام
میکرد ~چی شد یهو حالت خوبه قطره ی
اشک سمجمو با دستم پس زدم و لب
زدم+وقتی گفتی خونه حس کردم منم خونه و
خانواده دارم، لبخندی درد ناکی زد ~من میرم
بیرون اینا رو(به پاکتی اشاره کرد) بپوش تا
بریم خونه، و از در خارج شد بلند شدم و وارد
دستشویی شدم لباسه بیمارستانو در آوردم و
نفس راحتی کشیدم و لباسایی ک ارباب آورده
بودو پوشیدم نگاهی ب خودم انداختم چقدر
بی رنگو رو شدم ولی هنوز خوشگلم ت آینه
قربون صدقه ی خودم میرفتم ک از توی آینه
اربابو دیدم ک ب دیوار تکیه کرده و با لبخند
نگام میکنه جیغه خفه ای کشیدم و دو متر
پریدم بالا ک خندش شدت گرفت خیلی
خجالت کشیدم بدو بدو از کنارش رد شدم و از
دستشویی خارج شدم کفشای دخترونه ای ک
روی تخت بودو برداشتم و پوشیدم ~تموم
شد+ بله راه افتاد و منم پشتش رفتم از
بیمارستان خارج شدیم و
⁂᯽-------•💚•-------᯽⁂
~اسیر.ارباب
رادان بالای سره نفیسه ایستاده بود و نگاش
میکرد بلند غریدم~ت اینجا چیکار میکنی
مرتیکه ی کثافت سریع رفتم سمتش با
مشتی ک زدم ت صورتش نقش زمین شد
نفیسه بیدار شده بود و داد میزد سریع از
جاش پاشد ک مشته بعدیم زدم و خودشو
کنترل کرد تا نیوفته حتی سعی نمی کرد از
خودش دفاع کنه و لبخند مرموزی رو لبش بود
نگه بانای بیمارستان آوردم و جلو مو گرفتن و
بردنش ب نفیسه ک دیگ صدایی ازش در
نمیومد انداختم ک دیدم بیهوش شده
نفیسه خوبی یکی بیاد اینجا دکتر سریع
دکتری آومد بهم گفت برو بیرون منم سریع
رفتم تا کارشونو انجام بدن اومد بیرون دکتر
~چی شده حالش خوبه +فعلا حالش خوبه
چون یک ماه ت کُما بود و بهش شوک وارد
شد از هوش رفت باید از استرس دور
باشه~دکتر من میتونم با خودم ببرمش
خونه+بله می تونین ولی حواستون بهش
باشه داروهاشم ب موقع بخوره ~چشم
ممنون. وارد اتاق شدم و روی صندلی کنارش
نشستم دستی توی موهاش کشیدم چقدر
این دختر قشنگ و ناز بود با یادآوری اینکه
اگر نمیومد چی میشد اخمام ت هم رفت
حتی نمیخوام کسی نگاش کنه چ برسه بهش
دست بزنهبد از او داستانا کلا فراموشش کردم
ولی حالا میدونم که رادان بیخیال مون
نمیشه باید هر چه زودتر دست ب کار شم
#نفیسه
با حس نوازشی روی سرم چشمامو باز کردم
ارباب کنارم نشسته بود و نگام میکرد اصن
درکش نمی کردم ن ب اون وحشی بازیاش ن
ب این حد مهربونیاش با نگاهی خیلی
مهربون نگام میکرد ک دلم براش ضف رفت
~بهتری.سری ب نشونه تائید تکون دادم
~آماده شو بریم خونه با شنیدن حرفش بغض
لعنتیم باز ب گلوم چنگ زد ک سوالی نگام
میکرد ~چی شد یهو حالت خوبه قطره ی
اشک سمجمو با دستم پس زدم و لب
زدم+وقتی گفتی خونه حس کردم منم خونه و
خانواده دارم، لبخندی درد ناکی زد ~من میرم
بیرون اینا رو(به پاکتی اشاره کرد) بپوش تا
بریم خونه، و از در خارج شد بلند شدم و وارد
دستشویی شدم لباسه بیمارستانو در آوردم و
نفس راحتی کشیدم و لباسایی ک ارباب آورده
بودو پوشیدم نگاهی ب خودم انداختم چقدر
بی رنگو رو شدم ولی هنوز خوشگلم ت آینه
قربون صدقه ی خودم میرفتم ک از توی آینه
اربابو دیدم ک ب دیوار تکیه کرده و با لبخند
نگام میکنه جیغه خفه ای کشیدم و دو متر
پریدم بالا ک خندش شدت گرفت خیلی
خجالت کشیدم بدو بدو از کنارش رد شدم و از
دستشویی خارج شدم کفشای دخترونه ای ک
روی تخت بودو برداشتم و پوشیدم ~تموم
شد+ بله راه افتاد و منم پشتش رفتم از
بیمارستان خارج شدیم و
⁂᯽-------•💚•-------᯽⁂
۶.۳k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.