part 20 وقتی بد بوی مدرسه بخاطر چاق بودنت مسخرت میکرد
part 20 وقتی بد بوی مدرسه بخاطر چاق بودنت مسخرت میکرد
part 20
☆به به آقای جئون
_چته
☆چیزیم نیست شنیدم یونا رو دوست داری
_ببند اون حلقتو
☆اوو اگه نبندم چی
_اشگال...
که بچه های اکیپ اومدن منو گرفتن
_ولم کنین
☆آخه دلم واست میسوزه که یونا منو دوست داره نه تو رو
_خفه شو
☆(خنده)
که بزور خودم از بچه ها آزاد کردم رفتم یه دونه زدم به بهش
اونم اومد زد تو دلم همیجوری بود که بچه های اکیپم اومدن
منو گرفتن یکی از بچه ها جک(قطعی اسم😂)
(علامت جک✓)
✓کوک آروم باشه تو مگه تهود ندادی که دیگه دعوا کنینی
_من آرومم ولم کنید
✓مطمئن
_اره
✓خوبه
بچه ها ولم کردن داشتم از در میرفتم بیرون که داد بچه ها
بلند شد برگشتم که یهو هیونحین زد تو صورتم افتادم زمین
که داد صدای یه دختر بلند شد برگشتم دیدم یوناست
+هیونجین
☆اممم یونا بزار توضیح بدم
+نمیخواد خودم همه چیز رو دیدم
یونا اومد از دستم گرفتم بلندم کرد منم دنبالش میرفتم
رفتیم روی یه نیم کت گفت بشین اینجا منم نشستم
که رفتم و وقتی اومد با چند وسیله اومد طرفم شروع
کرد به کار وقتی اومد طرفم قلبم میخواست از دهنم بزنه
بیرون دردم رو فراموش کردم ففط داشتم به صورتش نگاه
میکردم دلم میخواست دوباره طمعه لباش رو حس کنم که گفت
+مگه تو نمیدوستی از خودت دفاع کنی
+ببین باهات چیکار کرد
+اییی خدااا
وقتی غر میزد چقدر کیوت میشد میخواستم بخورمش
که بعد چند دقیقه گفت تموم شد
_مرسی
+کاری نکردم
میخواست بره که گفتم
_تو واقعا هیونجین رو دوست داری
+اممم خوب نه فراموشش کن
_اوک
+ام راستی دیگه درور هیونجین نچرخ
_باش
دلم نمیخواست بره ولی رفتم وقتی گفت هیونجین رو دوست
نداره خیلی خوش حال شدم پس مطمئن شدم دوستتم داره(یونا: پسره قشنگم از کجا فهمیدی؟
_ببند
یونا: می ببندم ولی آخه از کجا فهمیدی
_حتما میتونم که میگم
_حالا توهم رو ادامه فیکت رو بنویس
_کی به این کارا نداشته باشه
یونا: چشم قربان)
ویو یونا
کوک رو با خودم بردم مه زخمشو درمان کنم گفتم پشین روی
نیم کت تا من بیام رفتم چندتا وسیله گرفتم اومدم طرفش
شروع کردم قلبم داشت تند تند میزد وقتی داشتم انجام
میدادم به لبش نگاه کردم دلم میخواست ببوسمش ولی جلوی
خودم رو گرفتم بعد شروع کردم به غر زدن که بعد چند دقیقه
گفتم تموم داشتم میرفتم که گفت تو هیونجین رو دوست داری
گفتم نه فراموشش کن که بعد بهش گفت درور هیونجین نچرخ
که بعد رفتم نمیخواستم از پیشش برم دوست داشتم بقلش کنم
بگم چقدر دوستت دارم ولی این غرورم نمیزاره
کلاسامون تموم شده بود منم رفتم خونه
صبح(میدونی الان میگین چجوری از ظهر رفت صبح خب چون ادمینتون یکم تنبله)
part 20
☆به به آقای جئون
_چته
☆چیزیم نیست شنیدم یونا رو دوست داری
_ببند اون حلقتو
☆اوو اگه نبندم چی
_اشگال...
که بچه های اکیپ اومدن منو گرفتن
_ولم کنین
☆آخه دلم واست میسوزه که یونا منو دوست داره نه تو رو
_خفه شو
☆(خنده)
که بزور خودم از بچه ها آزاد کردم رفتم یه دونه زدم به بهش
اونم اومد زد تو دلم همیجوری بود که بچه های اکیپم اومدن
منو گرفتن یکی از بچه ها جک(قطعی اسم😂)
(علامت جک✓)
✓کوک آروم باشه تو مگه تهود ندادی که دیگه دعوا کنینی
_من آرومم ولم کنید
✓مطمئن
_اره
✓خوبه
بچه ها ولم کردن داشتم از در میرفتم بیرون که داد بچه ها
بلند شد برگشتم که یهو هیونحین زد تو صورتم افتادم زمین
که داد صدای یه دختر بلند شد برگشتم دیدم یوناست
+هیونجین
☆اممم یونا بزار توضیح بدم
+نمیخواد خودم همه چیز رو دیدم
یونا اومد از دستم گرفتم بلندم کرد منم دنبالش میرفتم
رفتیم روی یه نیم کت گفت بشین اینجا منم نشستم
که رفتم و وقتی اومد با چند وسیله اومد طرفم شروع
کرد به کار وقتی اومد طرفم قلبم میخواست از دهنم بزنه
بیرون دردم رو فراموش کردم ففط داشتم به صورتش نگاه
میکردم دلم میخواست دوباره طمعه لباش رو حس کنم که گفت
+مگه تو نمیدوستی از خودت دفاع کنی
+ببین باهات چیکار کرد
+اییی خدااا
وقتی غر میزد چقدر کیوت میشد میخواستم بخورمش
که بعد چند دقیقه گفت تموم شد
_مرسی
+کاری نکردم
میخواست بره که گفتم
_تو واقعا هیونجین رو دوست داری
+اممم خوب نه فراموشش کن
_اوک
+ام راستی دیگه درور هیونجین نچرخ
_باش
دلم نمیخواست بره ولی رفتم وقتی گفت هیونجین رو دوست
نداره خیلی خوش حال شدم پس مطمئن شدم دوستتم داره(یونا: پسره قشنگم از کجا فهمیدی؟
_ببند
یونا: می ببندم ولی آخه از کجا فهمیدی
_حتما میتونم که میگم
_حالا توهم رو ادامه فیکت رو بنویس
_کی به این کارا نداشته باشه
یونا: چشم قربان)
ویو یونا
کوک رو با خودم بردم مه زخمشو درمان کنم گفتم پشین روی
نیم کت تا من بیام رفتم چندتا وسیله گرفتم اومدم طرفش
شروع کردم قلبم داشت تند تند میزد وقتی داشتم انجام
میدادم به لبش نگاه کردم دلم میخواست ببوسمش ولی جلوی
خودم رو گرفتم بعد شروع کردم به غر زدن که بعد چند دقیقه
گفتم تموم داشتم میرفتم که گفت تو هیونجین رو دوست داری
گفتم نه فراموشش کن که بعد بهش گفت درور هیونجین نچرخ
که بعد رفتم نمیخواستم از پیشش برم دوست داشتم بقلش کنم
بگم چقدر دوستت دارم ولی این غرورم نمیزاره
کلاسامون تموم شده بود منم رفتم خونه
صبح(میدونی الان میگین چجوری از ظهر رفت صبح خب چون ادمینتون یکم تنبله)
۱۲.۶k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.