چشم هایم را باز می کنم
چشمهایم را باز میکنم
بوی زیتون و سبزی میان موهایم خشک میشود
دست کویر را میگیرم و میپرسم
چطور با دریا یکی شدهای؟
وقتی چیزی نمیگوید
به این فکر میکنم که
امروز در بدنم نیستم
فردا از راه میرسم
ساعتت را میبندم
و تو روی شانههایم
گل نرگس میکاری.
بوی زیتون و سبزی میان موهایم خشک میشود
دست کویر را میگیرم و میپرسم
چطور با دریا یکی شدهای؟
وقتی چیزی نمیگوید
به این فکر میکنم که
امروز در بدنم نیستم
فردا از راه میرسم
ساعتت را میبندم
و تو روی شانههایم
گل نرگس میکاری.
۴.۰k
۱۰ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.