یک شب از دور تو را دیدم و من را دیدی
یک شب از دور تو را دیدم و من را دیدی
من فقط اشک تو اما چقدر خندیدی
روح من از بدنم رفت و نیامد خبرش
به گمانم تو خودت روح مرا دزدیدی
در و دیوار نه انگار جهان می رقصد
از همان لحظه که تو حال مرا پرسیدی
آن زمان بود که غیر از تو نبودم دیگر
تو مرا چشم و لب و گوش شدی،فهمیدی؟
وسط باغ رسیدی و به دست چشم ات
میوه ی سرخ دلم را به نگاهی چیدی
من زمین خوردم و دیدم که تو پا می کوبی
زیر پا له شدم و خون مرا پاشیدی
کاش حرفی بزنی حال مرا خوب کنی
نسخه ی درد مرا کاش که می پیچیدی
هر شب این فکر مرا تا به سحر می آزرد
اینکه لبخند خودت را به کسی بخشیدی
گوش تو ناله ی من را به پشیزی نخرید
هر چه گفتم که تو را دوست... ولی نشنیدی
خاطرت هست در آن ساعت آخر با هم
من فقط اشک تو اما چقدر خندیدی؟
من فقط اشک تو اما چقدر خندیدی
روح من از بدنم رفت و نیامد خبرش
به گمانم تو خودت روح مرا دزدیدی
در و دیوار نه انگار جهان می رقصد
از همان لحظه که تو حال مرا پرسیدی
آن زمان بود که غیر از تو نبودم دیگر
تو مرا چشم و لب و گوش شدی،فهمیدی؟
وسط باغ رسیدی و به دست چشم ات
میوه ی سرخ دلم را به نگاهی چیدی
من زمین خوردم و دیدم که تو پا می کوبی
زیر پا له شدم و خون مرا پاشیدی
کاش حرفی بزنی حال مرا خوب کنی
نسخه ی درد مرا کاش که می پیچیدی
هر شب این فکر مرا تا به سحر می آزرد
اینکه لبخند خودت را به کسی بخشیدی
گوش تو ناله ی من را به پشیزی نخرید
هر چه گفتم که تو را دوست... ولی نشنیدی
خاطرت هست در آن ساعت آخر با هم
من فقط اشک تو اما چقدر خندیدی؟
۲.۳k
۱۸ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.