پارت۷۴۳
پارت۷۴۳
رمان MAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
چشم گردوندم ببینم نویدو پیدا میکنم چشمم خوردش به دوتا نگه بان که یکم دور تر از ما بودن داشتن باهم صحبت میکردن...به امتحانش میارزه ببینم نوید بینشون هست یا نه ...باید یه جور به پسرا بفهمونم چیشده...سینا حواسش به شونه ش بود... پاشدم شروع کردم به دویدن به سمت اون دوتا نگه بان...سینا تا دید دارم میدوم افتاد دنبالم...رسیدم بهشون کامل صورتمو نشون دادم بهشون تا نوید ببینه ماسک ندارم و بفهمه...خداروشکر فک کنم فهمید...با داد سینا اون دوتام افتادن دنبالم...بالاخره خسته شدم ایستادم که اول نوید رسید بهم...
_ملیکا و مبینام لو رفتن...!؟؟؟؟
_/خبر ندارم نوید...به احتمال زیاد اره!!!
سینا رسید...نوید دستمو محکم گرفت...
_اقا اتفاقی افتاده...اگه نافرمانی کرده خودم به حسابش برسم
_/ نه برید سر پستتون...
دستمو گرفت کشید سمت ماشین...درشو باز کرد پرتم کرد تو خودشم نشست از اون ور قفل مرکزی زد...ماشینو به حرکت دراورد...
رمان MAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
چشم گردوندم ببینم نویدو پیدا میکنم چشمم خوردش به دوتا نگه بان که یکم دور تر از ما بودن داشتن باهم صحبت میکردن...به امتحانش میارزه ببینم نوید بینشون هست یا نه ...باید یه جور به پسرا بفهمونم چیشده...سینا حواسش به شونه ش بود... پاشدم شروع کردم به دویدن به سمت اون دوتا نگه بان...سینا تا دید دارم میدوم افتاد دنبالم...رسیدم بهشون کامل صورتمو نشون دادم بهشون تا نوید ببینه ماسک ندارم و بفهمه...خداروشکر فک کنم فهمید...با داد سینا اون دوتام افتادن دنبالم...بالاخره خسته شدم ایستادم که اول نوید رسید بهم...
_ملیکا و مبینام لو رفتن...!؟؟؟؟
_/خبر ندارم نوید...به احتمال زیاد اره!!!
سینا رسید...نوید دستمو محکم گرفت...
_اقا اتفاقی افتاده...اگه نافرمانی کرده خودم به حسابش برسم
_/ نه برید سر پستتون...
دستمو گرفت کشید سمت ماشین...درشو باز کرد پرتم کرد تو خودشم نشست از اون ور قفل مرکزی زد...ماشینو به حرکت دراورد...
۲.۵k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.