پارت 19
[من]
گرم صحبت بودن که هیون و یورا دست تو دست هم وارد خونه شدن ..یورا هنوز به خاطر خوابش منگ بود ولی یوری با تعجبی که رو صورتش پهن شد پله هارو یکی یکی به سمت پایین میومد...یورا تازه ویندوزش بالا اومد و با شوک به دختر رو به روش نگاه کرد که با تعجب و زیباییش به سمت پایین میومد ...حالا هر دو خواهر درست رو به روی هم بودن ..یورا بغضی که تو گلوش داشت از پرده ی نازکی اشک که تو چشماش جمع شده بود معلوم بود .. یورا پرید بغل خواهرش و دلتنگیشو اینجوری برطرف کرد ...یوری خواهر کوچیکشو تو بغلش گرفت
_: هیشش ...گریه نکن واسم چی گریه ؟
+: میدونی ..هق ..دلم چقد برات تنگ شده بود...؟
_: باشه دیگ گریه نکن ..اونوقت میدونی که من خوشم نمیاد !
همینجور که یورا از بغل خواهرش در اومد نگاهی به دوست پسری که تو شوک فرو رفت بود رو نگاه کرد و یوری به فلیکسی که هنوز بالای پله ها وایستادع بود !
اون مرد همیشه خنثی بود !
یورا تک خنده ای بخاطر صورت کیوت و تعجبی هیون کرد و بغلش کرد و گفت
+: هوممم نگو که خواهرمو نشناخته بودی !
که با حرف یورا ..هیون از تو شوک در اومد و خودشو جمع و جور کرد
ه: خواهر زن عزیزمممممممممممم
خودشو انداخت تو بغل یوری ! که یوری با تعجب بهش خیره شد
_: چیییییی؟ چی گفتیییییی !
ه: خواهر زن عزیزم
_: عررررررررررر ...ذوقققق...من مرگگگگگگگگ ....ویمصحکصحسخبهبنثثتمستدبحزک..واییییییی ننهههعه
ف: جمع کنید این مسخره بازی هاتونو ..هیون یورا نمیخواد آماده بشه ! کم مونده ساعت ۸ بشه
یورا تعجب کرد ..+: چی ؟ واس چی ؟
ه: قرارع بریم ی پارتی و تو به عنوان دوست دختر من در اونجا قراره حضور داشته باشی بیب
تلفن فلیکس زنگ خورد ..همه منتظر وایستادیم...انگار که خبری باشه ..داشت با تلفن حرف میزد
ف : چیی ؟ / اون عوضی اونجا قرارع چه گوهی بخوره ؟ / خانواده ؟ هه / نزدیک ما بخواد بشه زنده زنده گورش میکنم / اوک خدافظ
ه: چیشد ؟
گرم صحبت بودن که هیون و یورا دست تو دست هم وارد خونه شدن ..یورا هنوز به خاطر خوابش منگ بود ولی یوری با تعجبی که رو صورتش پهن شد پله هارو یکی یکی به سمت پایین میومد...یورا تازه ویندوزش بالا اومد و با شوک به دختر رو به روش نگاه کرد که با تعجب و زیباییش به سمت پایین میومد ...حالا هر دو خواهر درست رو به روی هم بودن ..یورا بغضی که تو گلوش داشت از پرده ی نازکی اشک که تو چشماش جمع شده بود معلوم بود .. یورا پرید بغل خواهرش و دلتنگیشو اینجوری برطرف کرد ...یوری خواهر کوچیکشو تو بغلش گرفت
_: هیشش ...گریه نکن واسم چی گریه ؟
+: میدونی ..هق ..دلم چقد برات تنگ شده بود...؟
_: باشه دیگ گریه نکن ..اونوقت میدونی که من خوشم نمیاد !
همینجور که یورا از بغل خواهرش در اومد نگاهی به دوست پسری که تو شوک فرو رفت بود رو نگاه کرد و یوری به فلیکسی که هنوز بالای پله ها وایستادع بود !
اون مرد همیشه خنثی بود !
یورا تک خنده ای بخاطر صورت کیوت و تعجبی هیون کرد و بغلش کرد و گفت
+: هوممم نگو که خواهرمو نشناخته بودی !
که با حرف یورا ..هیون از تو شوک در اومد و خودشو جمع و جور کرد
ه: خواهر زن عزیزمممممممممممم
خودشو انداخت تو بغل یوری ! که یوری با تعجب بهش خیره شد
_: چیییییی؟ چی گفتیییییی !
ه: خواهر زن عزیزم
_: عررررررررررر ...ذوقققق...من مرگگگگگگگگ ....ویمصحکصحسخبهبنثثتمستدبحزک..واییییییی ننهههعه
ف: جمع کنید این مسخره بازی هاتونو ..هیون یورا نمیخواد آماده بشه ! کم مونده ساعت ۸ بشه
یورا تعجب کرد ..+: چی ؟ واس چی ؟
ه: قرارع بریم ی پارتی و تو به عنوان دوست دختر من در اونجا قراره حضور داشته باشی بیب
تلفن فلیکس زنگ خورد ..همه منتظر وایستادیم...انگار که خبری باشه ..داشت با تلفن حرف میزد
ف : چیی ؟ / اون عوضی اونجا قرارع چه گوهی بخوره ؟ / خانواده ؟ هه / نزدیک ما بخواد بشه زنده زنده گورش میکنم / اوک خدافظ
ه: چیشد ؟
۱.۶k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.