اقای خیانت کار
#اقای_خیانت_کار
#پارت_پنجم
پرش زمانی ..... ساعت ۷
ات آماده شدم و از خونه زدم بیرون و رفتم سمت رستورانی که گفته بود بعد ۲۰ دقیقه رسیدم اهان یادم یادم رفته بود خودمو معرفی کنم من ات هستم ۲۴ سالمه و بابام صاحب شرکته مامانم مدیر عامر شرکت بابامه و من تنها زندگی میکنم واقعا رستوران شیک و زیبایی بود ولی من. یه عادت مسخره ای که داشتم این بود که همیشه خیلی زود میرسم بعد ۴ دقیقه نامجون رسید .....
ویو ایل سول
نه نه نه نمیتونممم بزارم ات با نامجون بره رستوران .
الو
الو
سلام سوا میتونی باهام بیای رستوران
سوا : امممم چرا من ؟؟
ایل سول : چون دوست دارم
سوا : الان میام
ویو ایل سول
سوا دختر خاله منه و خانواده هامون میخوان که باهم ازدواج کنیم ولی من دوسش ندازم ولی اون عاشقمه خلاصه رفتم دنبال سوا و رفتیم همون رستورانی که نامجون و ات رفته بودن
نامجون : ات خیلی خوشگل شدی
ات : ممنونم کیم نامجون
نامجون : منو صدا کن نامجون
ات : اممم باشه نامجون
ویو ات
نشسته بودیم و واقعا خوشحال بودم که یهو دیدم که ایل سول و با یه دختره اومدن تو رستوران
ات : اون ایل سول نیس؟
نامجون : آره خودشه
ویو نامجون
وقتی اون. دو تا رو باهم دیدم واقعا تعجب کردم
سوا : من یه دوکبوکی میخوام تو چی میخوای ؟؟؟
ویو سوا
دیدم که ایل سول اصلا حواسش نیس به من و اونور داره نگاه میکنم. برگشتم و دیدم که داره به اون سمت نگاه میکنه وایسا ببینم اون ات نیس ؟؟؟ میدونستم ایل سول ازت متنفرم بعدش بلند شدم. و از اونجا رفتم سمت دستشویی
ایل سول : لعنتیییییی بلند شدم و رفتم دنبال سوا
ویو ات
نمیدونم چرا دعوا کردن باید میفهمیدم چرا بلند شدم و رفتم دنبالشون
ویو ایل سول
ات اومد که بره دستشویی سوا هم هی داشت باهم بحث میکرد منم نمی خواستم ات بفهمه به خاطر اون دعوا کردیم منم میخواستم اوضاع رو کنترل کنم واسه همین لb هامو گذاشتم رو لbای سوا و ات هم خشکش زده بود و فقط نگاه میکرد.......
شرط ها
لایک ۳۷
کامنت ۳۷
این دفعه زیاد نوشتم برای شما 😁💜
#پارت_پنجم
پرش زمانی ..... ساعت ۷
ات آماده شدم و از خونه زدم بیرون و رفتم سمت رستورانی که گفته بود بعد ۲۰ دقیقه رسیدم اهان یادم یادم رفته بود خودمو معرفی کنم من ات هستم ۲۴ سالمه و بابام صاحب شرکته مامانم مدیر عامر شرکت بابامه و من تنها زندگی میکنم واقعا رستوران شیک و زیبایی بود ولی من. یه عادت مسخره ای که داشتم این بود که همیشه خیلی زود میرسم بعد ۴ دقیقه نامجون رسید .....
ویو ایل سول
نه نه نه نمیتونممم بزارم ات با نامجون بره رستوران .
الو
الو
سلام سوا میتونی باهام بیای رستوران
سوا : امممم چرا من ؟؟
ایل سول : چون دوست دارم
سوا : الان میام
ویو ایل سول
سوا دختر خاله منه و خانواده هامون میخوان که باهم ازدواج کنیم ولی من دوسش ندازم ولی اون عاشقمه خلاصه رفتم دنبال سوا و رفتیم همون رستورانی که نامجون و ات رفته بودن
نامجون : ات خیلی خوشگل شدی
ات : ممنونم کیم نامجون
نامجون : منو صدا کن نامجون
ات : اممم باشه نامجون
ویو ات
نشسته بودیم و واقعا خوشحال بودم که یهو دیدم که ایل سول و با یه دختره اومدن تو رستوران
ات : اون ایل سول نیس؟
نامجون : آره خودشه
ویو نامجون
وقتی اون. دو تا رو باهم دیدم واقعا تعجب کردم
سوا : من یه دوکبوکی میخوام تو چی میخوای ؟؟؟
ویو سوا
دیدم که ایل سول اصلا حواسش نیس به من و اونور داره نگاه میکنم. برگشتم و دیدم که داره به اون سمت نگاه میکنه وایسا ببینم اون ات نیس ؟؟؟ میدونستم ایل سول ازت متنفرم بعدش بلند شدم. و از اونجا رفتم سمت دستشویی
ایل سول : لعنتیییییی بلند شدم و رفتم دنبال سوا
ویو ات
نمیدونم چرا دعوا کردن باید میفهمیدم چرا بلند شدم و رفتم دنبالشون
ویو ایل سول
ات اومد که بره دستشویی سوا هم هی داشت باهم بحث میکرد منم نمی خواستم ات بفهمه به خاطر اون دعوا کردیم منم میخواستم اوضاع رو کنترل کنم واسه همین لb هامو گذاشتم رو لbای سوا و ات هم خشکش زده بود و فقط نگاه میکرد.......
شرط ها
لایک ۳۷
کامنت ۳۷
این دفعه زیاد نوشتم برای شما 😁💜
۹.۸k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.