سیاه و سفید pt33
سیاه و سفید pt33
کوک رفت سمت خونه در عمارت باز شد ، از ماشین پیاده شده سویچشو داد به یکی از بادیگارد ها که بره و پارکش کنه خود کوک رفت داخل خونه که با جیمین مواجه شد
~سلام
_سلام ، تو اینجا چیکار میکنی
~اومدم ببینمت و از اونجایی که قصد نداری برگردی کره گفتم بیت چندتا مدارکو بهت نشون بدم
-بده ببینم مدارکو(سرد)
اینو گفت درحالی که با انگشت اشاره و شصتش چشماشو میمالید
~حالت خوبه؟
_چی؟
~پرسیدم حالت خوبه چت شده
_هیچی
~کوک تو خودت خوب میدونی بتونی هرکسیو گول بزنی منو نمیتونی بگو ببینم چی شده
-ات
~کوک اون خیلی وقته مرده
-نه نمرده دیدمش
~چی؟
-اونشب که اومدم نیویرک تا پولارو پس بگیرم یه موتور آشنا اومد نزدیکمون منم رفتم تا موتور. رو از نزدیک ببینم رانندش آت بود.
~خب
~بعدش پیداش کردم باهم دیگه خوب شدیم اما فهمیدم میخواست منو از بین ببره داشت نقشه میکشید منم دیوونه شدم و رفتم تو اون اتاق مزخرف(منظورش اتاق شکنجس)
~نگو که بلایی سرش آوردی
_چون چند هفته قبلش را///بطه داشتیم انگار حامله بود ولی من ...من باعث شدم بچمون از بین بره
~الان حالش خوبه
-نمیدونم
~خیلی خب آروم باش
_چطوری آروم باشم من خودم بچه ی خودشو کشتم
-من فقط دارم به آت ضربه میزنم
~میخوای چیکار کنی
-میرم
~کجا
-نمیدونم یه جایی که از آت دور باشم
~اما کوک
-اما و اگر نداره جیمین من هرچقدر بیشتر نزدیک آت باشم آت بیشتر آسیب میبیند
بعدشم کوک یکی از بادیگارد هارو صدا کرد
-مکس یه بلیط اسپانیا برای من بگیر
& برای کی؟
_هرچی زودتر بهتر
&چشم اقا
بعد از چند مین مکس برگشت
& آقا الان ساعت 3 برای 6 بلیط گرفتم
-خوبه
-اها راستی جیمین هرچیزی که دارم پیش تو میمونه حتی بادیگارد ها
~جونکوک
-لطفا هیچی نگو اینطوری بهتره
چند مین بدون هیچ حرفی پیش هم نشستن
~کوک آت تو کدوم بیمارستان
-بیمارستان.... چطور؟
~همینطور
~کوک من دیگه برم تو هم برو وسایلتو جمع کن
_باشه
~فرودگاه میام برای دیدنت پس فعلا خدافظی نمیکنم
_باشه
جیمین از خونه اومد بیرون و به همون بیمارستانی که کوک گفت رفت،رسید و رفت پیش پذیرش
~سلام،امروز یکی به اسم مین آت به اینجا اومده درسته؟
#بزارید نگاه کنم
#بلع
~شماره اتاقش چنده
#طبقه چهارم اتاق 432
~خیلی ممنون.
کوک رفت سمت خونه در عمارت باز شد ، از ماشین پیاده شده سویچشو داد به یکی از بادیگارد ها که بره و پارکش کنه خود کوک رفت داخل خونه که با جیمین مواجه شد
~سلام
_سلام ، تو اینجا چیکار میکنی
~اومدم ببینمت و از اونجایی که قصد نداری برگردی کره گفتم بیت چندتا مدارکو بهت نشون بدم
-بده ببینم مدارکو(سرد)
اینو گفت درحالی که با انگشت اشاره و شصتش چشماشو میمالید
~حالت خوبه؟
_چی؟
~پرسیدم حالت خوبه چت شده
_هیچی
~کوک تو خودت خوب میدونی بتونی هرکسیو گول بزنی منو نمیتونی بگو ببینم چی شده
-ات
~کوک اون خیلی وقته مرده
-نه نمرده دیدمش
~چی؟
-اونشب که اومدم نیویرک تا پولارو پس بگیرم یه موتور آشنا اومد نزدیکمون منم رفتم تا موتور. رو از نزدیک ببینم رانندش آت بود.
~خب
~بعدش پیداش کردم باهم دیگه خوب شدیم اما فهمیدم میخواست منو از بین ببره داشت نقشه میکشید منم دیوونه شدم و رفتم تو اون اتاق مزخرف(منظورش اتاق شکنجس)
~نگو که بلایی سرش آوردی
_چون چند هفته قبلش را///بطه داشتیم انگار حامله بود ولی من ...من باعث شدم بچمون از بین بره
~الان حالش خوبه
-نمیدونم
~خیلی خب آروم باش
_چطوری آروم باشم من خودم بچه ی خودشو کشتم
-من فقط دارم به آت ضربه میزنم
~میخوای چیکار کنی
-میرم
~کجا
-نمیدونم یه جایی که از آت دور باشم
~اما کوک
-اما و اگر نداره جیمین من هرچقدر بیشتر نزدیک آت باشم آت بیشتر آسیب میبیند
بعدشم کوک یکی از بادیگارد هارو صدا کرد
-مکس یه بلیط اسپانیا برای من بگیر
& برای کی؟
_هرچی زودتر بهتر
&چشم اقا
بعد از چند مین مکس برگشت
& آقا الان ساعت 3 برای 6 بلیط گرفتم
-خوبه
-اها راستی جیمین هرچیزی که دارم پیش تو میمونه حتی بادیگارد ها
~جونکوک
-لطفا هیچی نگو اینطوری بهتره
چند مین بدون هیچ حرفی پیش هم نشستن
~کوک آت تو کدوم بیمارستان
-بیمارستان.... چطور؟
~همینطور
~کوک من دیگه برم تو هم برو وسایلتو جمع کن
_باشه
~فرودگاه میام برای دیدنت پس فعلا خدافظی نمیکنم
_باشه
جیمین از خونه اومد بیرون و به همون بیمارستانی که کوک گفت رفت،رسید و رفت پیش پذیرش
~سلام،امروز یکی به اسم مین آت به اینجا اومده درسته؟
#بزارید نگاه کنم
#بلع
~شماره اتاقش چنده
#طبقه چهارم اتاق 432
~خیلی ممنون.
۴.۴k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.