p10
یهو پرید بغلم داشت زار زار گریه میکرد.
ویو کوک
با هوان رفتیم دنبال یونگی بگردیم و ازش بپرسیم یونگ کجاس هوان اینقدر گفت یونگ کجاس که. مغزم داشت منفجر میشد
معمولا هیونگ توی دفترش بود رفتیم سمت دفتر کارش پیدم در بازه رفتم داخل و دیدم یونگ توی بغل هیونگ داره گریه میکنه. تا اومدم بپرسم چی شده هیونگ با اشاره بهم گفت چیزی نگم بعد چند دقیقه گریه کردنش تموم شد و هیونگ گفت من و هوان بریم بیرون
"نمیدونم چرا ولی یونجی داشت توی بغل اون پسره... یونگی گریه میکرد کوک بهم گفت بریم بیرون باهم حرف بزنیم تا اونا بیان
♡بهتر بود باهاش درمورد اتفاق توی پرورشگاه حرف بزنم گفتم بشینه روی صندلی و شروع کردم به پرسیدن
♡خب توی پرورشگاه داشتی با خواهرت دعوا میکردی اصلا چرا یهو گریه ت گرفت
'نمیدونم دست خودم نبود انگار خودم نبودم
♡اووو پس اینطور. داشتی در مورد یه پسره میگفتیکه بهت زور میگفت اسمش چی بود و چی بهت میگفت؟
'چرا داری میپرسی؟
♡جواب بده
'نارا اسمش نارا بود و همش بهم میگفت کسی نمیاد تو و اون خواهر اسکلتو ببره بهم امرو نهی میکرد
♡چه امر و نهیی
'نمیدونم
♡یعنی چی نمیدونم مگه به تو نمیگفت؟
'اره وای من گوش نمیکردم چی میگه و از اونجا میرفتم
♡عجبب
'(نفس عمیقققق)
♡استرس داری؟
'برای چی؟
♡مافیا شدن
'وات؟؟
♡قراره فردا بریم ببینیم کدوم قسمت تو و خواهرت رو میفرستن
'😳
هفده کامنت چهار لایک👋🏻🤍
ویو کوک
با هوان رفتیم دنبال یونگی بگردیم و ازش بپرسیم یونگ کجاس هوان اینقدر گفت یونگ کجاس که. مغزم داشت منفجر میشد
معمولا هیونگ توی دفترش بود رفتیم سمت دفتر کارش پیدم در بازه رفتم داخل و دیدم یونگ توی بغل هیونگ داره گریه میکنه. تا اومدم بپرسم چی شده هیونگ با اشاره بهم گفت چیزی نگم بعد چند دقیقه گریه کردنش تموم شد و هیونگ گفت من و هوان بریم بیرون
"نمیدونم چرا ولی یونجی داشت توی بغل اون پسره... یونگی گریه میکرد کوک بهم گفت بریم بیرون باهم حرف بزنیم تا اونا بیان
♡بهتر بود باهاش درمورد اتفاق توی پرورشگاه حرف بزنم گفتم بشینه روی صندلی و شروع کردم به پرسیدن
♡خب توی پرورشگاه داشتی با خواهرت دعوا میکردی اصلا چرا یهو گریه ت گرفت
'نمیدونم دست خودم نبود انگار خودم نبودم
♡اووو پس اینطور. داشتی در مورد یه پسره میگفتیکه بهت زور میگفت اسمش چی بود و چی بهت میگفت؟
'چرا داری میپرسی؟
♡جواب بده
'نارا اسمش نارا بود و همش بهم میگفت کسی نمیاد تو و اون خواهر اسکلتو ببره بهم امرو نهی میکرد
♡چه امر و نهیی
'نمیدونم
♡یعنی چی نمیدونم مگه به تو نمیگفت؟
'اره وای من گوش نمیکردم چی میگه و از اونجا میرفتم
♡عجبب
'(نفس عمیقققق)
♡استرس داری؟
'برای چی؟
♡مافیا شدن
'وات؟؟
♡قراره فردا بریم ببینیم کدوم قسمت تو و خواهرت رو میفرستن
'😳
هفده کامنت چهار لایک👋🏻🤍
۱.۲k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.