16
ویو هیونجین
بعد اون حرف یورا با تمام سرعت به سمت بار رفتم ...اه یوراااا اههههه بهت نگفتم نرو توووو اون هنوز نمیدونه اونجا بار داداششه ....پوففففف اگر سوهو نزدیکش بشه چی ....با این فکرا بودم که رسیدم با سرعت به داخل هجوم آوردم
ه : بهت یاد ندادن به اموال دیگران دست نزنی!
سوهو : وای وای وای ( دست میزد ) ببینین کی اینجاست ..! ی اشغال به تمام معنا ...که عاشق ی دختر لاشی شده ....
قبل از اینکه مشت تو دهنش خالی کنم یورا به سمتش هجوم آورد و ی مشت با اون دستای کوچولو و ناز ولی قدرتمندش به صورت سوهو زد که سوهو روی مبل افتاد .
+ : اشغال خودتی ..عوضیییی ( یورا به سمت سوهو هجوم میاره)
.اون حتی توی مچ اندازی با دخترای همسن خودش کم میاورد چی انقد عصبانیش کرده بود که با تمام وجودش اون مشت رو به سوهو زد .. خیلی عصبی بود رفتم و توی بغلم گرفتمش که با مشت میزد به سینم و تقلا میکرد که ولش کنم تا دوباره سوهو رو بزنه با زور بلندش کردم و بردم به سمت بیرون
ویو یورا
مرتیکه کونی ...به هیونجین میگه اشغال ..حقش بود چرا هیونجین نزاشت بازم بزنمش ...هیون بغلم کرد دید دارم تقلا میکنم که ادامه بدم عین ی گونی برنج بلندم کرد انداخت رو شونش 😑 و برد گذاشت تو ماشین
ویو یوری
حاضر که شدم ....از اون عمارت بزنم بیرون و دیگه هیچوقت برنگردم ...رفتم سمت در و بازش کردم و داشتم به سمت حیاط میرفتم که ی مرد ( بادیگارد) بازومو محکم گرفت و گفت
ف: کجا ؟
_: دارم میرم خونه .ی خودم فک کنم تا همینجا بود اشناییمون ( دستشو بلند کرد برا دست دادن) ... خدافظ لی فلیکس شی ...مدیونتونم برا دیشب
ف: اسم منو از کجا میدونی ؟ ..
_: برادرت هیونجین گفته
ف: ..درسته
_: بله؟
ف: میگم درسته ....بهم مدیونی !
تعجبی نگاش کردم ...
ف: باید جبران کنی ...نه ؟ ( با نگاهی که به معنی ...درسته؟ ...هس)
بازومو ول کرد منظورشو نفهمیدم
ف: امشب پارتی داریم.. و تو باید به عنوان دوست دختر من اونجا حضور داشته باشی ..وگرنه من به بد دردسری میوفتم ...جبران کن .
اینو گفت و رفت
تازه فهمیده بودم منظورشو ...به سمت اونور باغ رفتم و نشستم زیر درخت ....بهش فک کردم .. باید جبران میکردم...رفتم تا قبولش کنم ..
بعد اون حرف یورا با تمام سرعت به سمت بار رفتم ...اه یوراااا اههههه بهت نگفتم نرو توووو اون هنوز نمیدونه اونجا بار داداششه ....پوففففف اگر سوهو نزدیکش بشه چی ....با این فکرا بودم که رسیدم با سرعت به داخل هجوم آوردم
ه : بهت یاد ندادن به اموال دیگران دست نزنی!
سوهو : وای وای وای ( دست میزد ) ببینین کی اینجاست ..! ی اشغال به تمام معنا ...که عاشق ی دختر لاشی شده ....
قبل از اینکه مشت تو دهنش خالی کنم یورا به سمتش هجوم آورد و ی مشت با اون دستای کوچولو و ناز ولی قدرتمندش به صورت سوهو زد که سوهو روی مبل افتاد .
+ : اشغال خودتی ..عوضیییی ( یورا به سمت سوهو هجوم میاره)
.اون حتی توی مچ اندازی با دخترای همسن خودش کم میاورد چی انقد عصبانیش کرده بود که با تمام وجودش اون مشت رو به سوهو زد .. خیلی عصبی بود رفتم و توی بغلم گرفتمش که با مشت میزد به سینم و تقلا میکرد که ولش کنم تا دوباره سوهو رو بزنه با زور بلندش کردم و بردم به سمت بیرون
ویو یورا
مرتیکه کونی ...به هیونجین میگه اشغال ..حقش بود چرا هیونجین نزاشت بازم بزنمش ...هیون بغلم کرد دید دارم تقلا میکنم که ادامه بدم عین ی گونی برنج بلندم کرد انداخت رو شونش 😑 و برد گذاشت تو ماشین
ویو یوری
حاضر که شدم ....از اون عمارت بزنم بیرون و دیگه هیچوقت برنگردم ...رفتم سمت در و بازش کردم و داشتم به سمت حیاط میرفتم که ی مرد ( بادیگارد) بازومو محکم گرفت و گفت
ف: کجا ؟
_: دارم میرم خونه .ی خودم فک کنم تا همینجا بود اشناییمون ( دستشو بلند کرد برا دست دادن) ... خدافظ لی فلیکس شی ...مدیونتونم برا دیشب
ف: اسم منو از کجا میدونی ؟ ..
_: برادرت هیونجین گفته
ف: ..درسته
_: بله؟
ف: میگم درسته ....بهم مدیونی !
تعجبی نگاش کردم ...
ف: باید جبران کنی ...نه ؟ ( با نگاهی که به معنی ...درسته؟ ...هس)
بازومو ول کرد منظورشو نفهمیدم
ف: امشب پارتی داریم.. و تو باید به عنوان دوست دختر من اونجا حضور داشته باشی ..وگرنه من به بد دردسری میوفتم ...جبران کن .
اینو گفت و رفت
تازه فهمیده بودم منظورشو ...به سمت اونور باغ رفتم و نشستم زیر درخت ....بهش فک کردم .. باید جبران میکردم...رفتم تا قبولش کنم ..
۲.۱k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.