Part6
Part6
من دیگه تنها نیستم....
_____________________
همه دور هم جمع شده بودن و به شکل مرموزی همو نگا میکردن
یونگی:خوریدنش با نگاهتون عین آدم بپرسین
ته:تو که منظور مارومیدونی برا چی توضیح نمیدی؟
در باشتاب باز شد و سهون اومد تو
سهون:سلام به اعضای محترم تیمارستان مین حالتون چطوره؟ بعد از ۲سال اومدین خونه رو منفجر کردین مثلا از این به بعد یه خانم جوون تو این خونه باشماست
نامجون: چی؟اون هم خونه جدیدمونه اصلا اون کیه
سهون:براتون توضیح میدم
راستی نامجون شی تو اتاق منتظرتم
نامجون و سهون رفتن تو اتاق.
سهون:پیداش کردین؟
نامجون:آخرین بار تو فیلیپین دیده شده.ولی.....
سهون:ولی؟
نامجون:ولی بعدش زنش میکشتش و با پولاش فرار میکنه.
سهون:واقعا میخواستم خودم اینکار بکنم
نامجون:یچیزی.....اون دختر.....یه لحظه فک کردم ساناعه
سهون:ایکاش بود....
روبه روی پنجره ایستادن.ماه کامل شده بود.
سهون:ولی نیس.
با نامجون از اتاق بیرون اومدن
سهون:خب پس من شمارو تنها........
جین:میدونیم تنها میزاری
سهون:نه کی گفته شماهارو با یه دختر جوون تنها بزارم که از مظلومیتش سواستفاده کنین و ظرفای شام رو گردنش بندازین؟کور خوندین 👌🏻
جین:خب اونم از این به بعد اینجا زندگی میکنه چه اشکال داره تو کارای خونه کمک کنه؟
سهون:یاااا اونو نگاه کن اون هنوز ۱ساعتم نشده که اومده
میسو:من میتونم برم تو اتاقم؟
سهون:اره چرا که نه میام بهت نشون بدم
میسو:نه ممنون برادرت قبلا نشون داد
و رفت تو اتاقش در رو بست
نگاهی به اتاقش انداخت روی میز تحریر عکس دختری که بهش میخورد ۸یا۹سالش باشه بود.بیخیال شد و خودشو پرت کرد رو تختش
من دیگه تنها نیستم....
_____________________
همه دور هم جمع شده بودن و به شکل مرموزی همو نگا میکردن
یونگی:خوریدنش با نگاهتون عین آدم بپرسین
ته:تو که منظور مارومیدونی برا چی توضیح نمیدی؟
در باشتاب باز شد و سهون اومد تو
سهون:سلام به اعضای محترم تیمارستان مین حالتون چطوره؟ بعد از ۲سال اومدین خونه رو منفجر کردین مثلا از این به بعد یه خانم جوون تو این خونه باشماست
نامجون: چی؟اون هم خونه جدیدمونه اصلا اون کیه
سهون:براتون توضیح میدم
راستی نامجون شی تو اتاق منتظرتم
نامجون و سهون رفتن تو اتاق.
سهون:پیداش کردین؟
نامجون:آخرین بار تو فیلیپین دیده شده.ولی.....
سهون:ولی؟
نامجون:ولی بعدش زنش میکشتش و با پولاش فرار میکنه.
سهون:واقعا میخواستم خودم اینکار بکنم
نامجون:یچیزی.....اون دختر.....یه لحظه فک کردم ساناعه
سهون:ایکاش بود....
روبه روی پنجره ایستادن.ماه کامل شده بود.
سهون:ولی نیس.
با نامجون از اتاق بیرون اومدن
سهون:خب پس من شمارو تنها........
جین:میدونیم تنها میزاری
سهون:نه کی گفته شماهارو با یه دختر جوون تنها بزارم که از مظلومیتش سواستفاده کنین و ظرفای شام رو گردنش بندازین؟کور خوندین 👌🏻
جین:خب اونم از این به بعد اینجا زندگی میکنه چه اشکال داره تو کارای خونه کمک کنه؟
سهون:یاااا اونو نگاه کن اون هنوز ۱ساعتم نشده که اومده
میسو:من میتونم برم تو اتاقم؟
سهون:اره چرا که نه میام بهت نشون بدم
میسو:نه ممنون برادرت قبلا نشون داد
و رفت تو اتاقش در رو بست
نگاهی به اتاقش انداخت روی میز تحریر عکس دختری که بهش میخورد ۸یا۹سالش باشه بود.بیخیال شد و خودشو پرت کرد رو تختش
۳.۷k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.