Part2
Part2
من دیگه تنها نیستم....
______________________
(اتاق مدیر)
خانم لی:میسو ایشون اقای مین هستن یکی از بزرگترین خَیِرین اینجاس ایشون میخواستن ببیننت و سرپرستیت رو به عهده بگیرن تنهاتون میزارم تا بیشتر باهاشون آشنا بشین
بعد هم اتاق رو ترک کرد
سهون روی صندلی نشسته بود و به میسو اشاره کرد تا بشینه
میسو نشست و فقط به مرد نگاه میکرد
سهون:پس اسمت میسوعه
میسو:اره
سهون:خب یکم از خودت بگو اصلا دوس داری با من بیای یا نه ولی قبلش باید یه چیزی بگ....
میسو:قبوله....هرچی باشه قبوله
سهون:ولی تو نمیدونی من چی میخوام
میسو:من چیزی برای از دست دادن ندارم
سهون:خیله خب تو با من زندگی نمیکنی بلکه با برادرم زندگی میکنی اون یکم که نه خیلی ادم عصبی هس و یکم حرف زدن باهاش سخته اما وقتی پیش دوستاشه واقعا آدم خوش صحبتیه ولی پیش بقیه کم حرفو ساکته این تمام چیزیه که لازم بود بدونی وقتی بری پیشش بیشتر میشناسیش و شاید باهاش صمیمی بشی
میسو:باشه مشکلی نیس
سهون پس قبوله؟
میسو:اوهوم
سهون:سعی میکنم زود تر کارارو انجام بدم با خانم لی صحبت میکنم بزاره بعد از ظهر یکم باشیم
میسو پوزخند مسخره ای زد گفت:تاحالا کسی ازم نخواسته بود باهاش برم جایی و سرش رو پایین انداخت:ممکنه یکم ساکت باشم ولی.....ادم بدی نیستم
سهون دستش رو روی دست میسو گذاشت و گفت:میدونم ....بعد از ظهر میام دنبالت اماده باش
سهون خواست از روی صندلی بلند شه که با حرف میسو سرجاش خشکش زد.
میسو:چرا میخواید منو به فرزندی قبول کنی؟
سهون:شاید چون خیلی شبیه خواهرمی که چند ساله مرده
میسو:فک نمیکنی دیدن کسی که شبیه خواهر مردته حالت رو بد تر کنه؟
سهون:ولی من حاضرم همه چیزم رو بدم تا حتی یکی مث اون رو ببینم. این دلیل برات کافیه؟
میسو:نه کاملا
سهون:بهش فک کن .این برای من دلیل منطقیه.
و بعد هم رفت بیرون
سهون:خانم لی
خانم لی از روی صندلی روبه روی دفترش بلند شد و گفت:اقای مین اینجا دخترای خوبه زیادی هس چرا میسو تاحالا کسی حتی باهاش حرف هم نزده
سهون:ولی من از شما نظر نخواستم. اگه اجازه بدید بعد از ظهر میام دنبالش که بریم بیرون
خانم لی:اوه اره مشکلی نیس
سهون:فعلا
(بعد از ظهر ساعت 7:30)
سهون جلوی در پارک کرد و وارد پرورشگاه شد و رفت به طرف اتاق خانم لی
در زد و وارد شد
سهون:اومدم دنبال میسو
خانم لی:الان میگم بیاد
بعد هم به طرف خوابگاه رفت و روبه روی اتاقی که میسو بود ایستاد و اسمش رو صدا زد:میسو اومدن دنبالت
میسو از رو تخت پایین اومد دخترای دیگه پشت سرش پچ پچ میکردن
میسو و خانم لی دم در اتاق ایستادن و در اتاق رو باز کرد
سهون رو صندلی نشسته بود و دستاش رو به هم قفل کرده بود
خانم لی:خب لطفا مراقبش باشین..
سهون:حتما بریم
من دیگه تنها نیستم....
______________________
(اتاق مدیر)
خانم لی:میسو ایشون اقای مین هستن یکی از بزرگترین خَیِرین اینجاس ایشون میخواستن ببیننت و سرپرستیت رو به عهده بگیرن تنهاتون میزارم تا بیشتر باهاشون آشنا بشین
بعد هم اتاق رو ترک کرد
سهون روی صندلی نشسته بود و به میسو اشاره کرد تا بشینه
میسو نشست و فقط به مرد نگاه میکرد
سهون:پس اسمت میسوعه
میسو:اره
سهون:خب یکم از خودت بگو اصلا دوس داری با من بیای یا نه ولی قبلش باید یه چیزی بگ....
میسو:قبوله....هرچی باشه قبوله
سهون:ولی تو نمیدونی من چی میخوام
میسو:من چیزی برای از دست دادن ندارم
سهون:خیله خب تو با من زندگی نمیکنی بلکه با برادرم زندگی میکنی اون یکم که نه خیلی ادم عصبی هس و یکم حرف زدن باهاش سخته اما وقتی پیش دوستاشه واقعا آدم خوش صحبتیه ولی پیش بقیه کم حرفو ساکته این تمام چیزیه که لازم بود بدونی وقتی بری پیشش بیشتر میشناسیش و شاید باهاش صمیمی بشی
میسو:باشه مشکلی نیس
سهون پس قبوله؟
میسو:اوهوم
سهون:سعی میکنم زود تر کارارو انجام بدم با خانم لی صحبت میکنم بزاره بعد از ظهر یکم باشیم
میسو پوزخند مسخره ای زد گفت:تاحالا کسی ازم نخواسته بود باهاش برم جایی و سرش رو پایین انداخت:ممکنه یکم ساکت باشم ولی.....ادم بدی نیستم
سهون دستش رو روی دست میسو گذاشت و گفت:میدونم ....بعد از ظهر میام دنبالت اماده باش
سهون خواست از روی صندلی بلند شه که با حرف میسو سرجاش خشکش زد.
میسو:چرا میخواید منو به فرزندی قبول کنی؟
سهون:شاید چون خیلی شبیه خواهرمی که چند ساله مرده
میسو:فک نمیکنی دیدن کسی که شبیه خواهر مردته حالت رو بد تر کنه؟
سهون:ولی من حاضرم همه چیزم رو بدم تا حتی یکی مث اون رو ببینم. این دلیل برات کافیه؟
میسو:نه کاملا
سهون:بهش فک کن .این برای من دلیل منطقیه.
و بعد هم رفت بیرون
سهون:خانم لی
خانم لی از روی صندلی روبه روی دفترش بلند شد و گفت:اقای مین اینجا دخترای خوبه زیادی هس چرا میسو تاحالا کسی حتی باهاش حرف هم نزده
سهون:ولی من از شما نظر نخواستم. اگه اجازه بدید بعد از ظهر میام دنبالش که بریم بیرون
خانم لی:اوه اره مشکلی نیس
سهون:فعلا
(بعد از ظهر ساعت 7:30)
سهون جلوی در پارک کرد و وارد پرورشگاه شد و رفت به طرف اتاق خانم لی
در زد و وارد شد
سهون:اومدم دنبال میسو
خانم لی:الان میگم بیاد
بعد هم به طرف خوابگاه رفت و روبه روی اتاقی که میسو بود ایستاد و اسمش رو صدا زد:میسو اومدن دنبالت
میسو از رو تخت پایین اومد دخترای دیگه پشت سرش پچ پچ میکردن
میسو و خانم لی دم در اتاق ایستادن و در اتاق رو باز کرد
سهون رو صندلی نشسته بود و دستاش رو به هم قفل کرده بود
خانم لی:خب لطفا مراقبش باشین..
سهون:حتما بریم
۳.۵k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.